دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

درست کردن دندون های دانیال

یادم رفت تو پست های قبلی بنویسم که دانیال با هزار مصیبت دندون هاش رو درست کرد. البته با روش آرامبخشی. روز خوبی نبود و من از دیدن دانیال تو اون حال اصلا حس خوبی نداشتم. بابا محسن هم همینطور. خنده های بی اراده و شل شدن عضلات و ... بهرحال دندون هاش رو درست کردو اون حالات عجیب و غریبش هم تا یکی دو ساعت بعد از درست کردن دندونش از بین رفت و دانیال هم هیچی از اون حالت هاش یادش نموند.  اینم دندون های آهنین دانیال   ...
24 اسفند 1394

آش دوندونی الینا

بعد از دو سه هفته پس و پیش شدن  جشن دندونی الینا بالاخره اواخر بهمن ماه بختش باز شد و آش دونی رو پختیم . چه آش دندونی شده بود خیلی خوش مزه بود. از شب قبلش هم بساط شام  مهمونی رو آماده کرده بودم و تا دیر وقت بیدار بودم طوری که اونشب بعد از خوردن شام حالم بود شد و سرگیجه شدید گرفتم.  کیک دندونی که با پاستیل هایی که عمه شهلا آورده بود تزئین کردیم   آش دوندونی کهبا عمه شهین تزئینش کردیم بقیه عکس ها در ادامه مطلب   ...
24 اسفند 1394

عروسی دختر عمه عارفه من

یک هفته بعد از تولد عمه شیوا می خواستیم آش دندونی رو بپزیم که دعوت شدیم عروسی. عروسی دختر عمه من عارفه جون بود. با بابامحسن و خاله مهدیه رفتیم. خاله ساناز و خاله زیبا دانیال و الینا رو نگه داشتن تا من برم آرایشگاه. عروسی خیلی خیلی باشکوهی بود. عجب باغی عجب عروسی ایی. انش االله خوشبخت بشن. دانیال تمام مدت شمع های تزئینی توی باغ و تالار رو فوت میکرد و حسابی واسه خودش میچرخید و به ما نگاه هم نمی کرد. الینا هم بیشتر وقت بغل عمه هی من و پسر عمه هام بود تا من راحت به رقص و خوشگذرونی برسم. الیبته سردرد خیلی بدی گرفتم و با گذشتن ساعت هی هم بدتر شد.  انقدر من سرم درد می کرد که اصلا نتونستم شام درستی بخورم و حتی نتونستیم بعد از عروسی بریم خونه ع...
24 اسفند 1394

تولد عمه شیوا

14 بهمن تولد عمه شیوا بود. یه جشن کوچولو تو خونه عزیز براش گرفتیم. عمه شهلا براش کیک خرید و من هم براش سالاد ماکارونی و سالاد کلم و ژله درست کردم. عزیز فسنجون گذاشت . عمه شهین قرار نبود بیاد ولی یهو زنگ در رو زدن و دقیقا وقتی می خواستیم سفره رو پهن کنیم عمه شهین اینا رسیدن.  شیوا از دست بچه ها به زور تونست شمع رو فوت کنه و حتی بچه ها امان ندادن یه عکس درست و حسابی بندازیم.  البته یه هفته قبل از اون من عمه ها رو دعوت کرده بودم و آهنگ گذاشته بودیم و حسابی خوش گذشته بود ولی موقع تولد شیوا از دست بچه ها کلافه شدیم        ...
24 اسفند 1394

شب یلدا تا 20 دی

امسال شب یلدا خونه عزیز اینا بودیم. فقط ما بودیم و بقیه عمه ها نیومده بودن. عمه شیوا انار دون کرده بود و سفره شب یلدا رو گذاشت. شب خوبی بود هرچند خلوت بود. الینا از ظهر اون روز چهاردست و پا رو به جلو می رفت. تا قبل از این دنده عقب حرکت می کرد اما دقیقا از اون روز یعنی 29 آذر یادگرفته بود که به سمت جلو بره. الان دیگه سرعت حرکتش هم خوب شد. همه چیز رو میگیره و بلند میشه. و در ضمن الان یک هفته است که بلد شده دست بزنه. یعنی از 10 دی ماه . خیلی بامزه دست می زنه.   همون هفته که شب یلدا بود الینا مریض شد و تب کرد. از دو شنبه تا پنجشنبه تب مداوم و بدن درد داشت. دانیال هم سرما خورده بود. ببردمش دکتر و یه آنتی بیوتیک خارجی داد که الینا بالاخره ...
23 دی 1394

روند رشد الینا

الینا الان 8 ماه و 9 روزه است. وقتی به دنیا اومد 3 کیلو 200 گرم بود و قدش 49 بود. الان الینا 9 کیلو وزن داره (البته با لباس) قدش 69  هنوز دندون در نیاورده ولی به نظرم تو همین یکی دو هفته آینده در بیاد به امید خدا دقیقا با پایان 6 ماهگی خودش می تونست بدون کمک بشینه دو سه هفته است که چهار دست و پا میشه ولی به سمت جلو نمی تونه بیاد ولی دنده عقب میره مثل فرفره وقتی دراز کشیده است خودش بلند میشه میشینه و برای اینکه به سمت جلو در حالت نشسته خودش رو کشون کشون می بره به سمت چیزی که می خواد وقتی نشسته هر چیزی که کنارش باشه رو می گیره تا بلند بشه و وایسته. بابا محسن میگه فکر کنم قبل ازدندون درآوردن راه بره ولی من فکر نمی کنم...
28 آذر 1394

تولد خودم

16 آذر تولد من بود اون روز انقدر سرد بود و ترافیک و بارون که  ترجیح دادیم خونه بمونیم . آخه قرار بود روز تولد من بابامحسن ما رو ببره بیرون و واسم هدیه بخره و شام و ... مارفتیم خونه ولی عزیز اینا اومدن بالا و یه نیم ساعتی نشستن و کادوی تولد من رو که یه بلوز بافت سبز بود بهم دادن و تولدم رو تبریک گفتن. او شب گذشت. فرداری اون روز بابامحسن زود اومد خونه و ما رو برد تجریش . برام ساعت کادو خرید . رفتیم شیرینی خریدیم هم واسه اداره من هم واسه خودمون. دانیال هم اون شب بی نصیب نموند و یه ساعت بن10 خرید و یه آدم آهنی. تازه یه تیشرت زمستونه و یه شلوار خونه هم براش خریدیم. کلا امکان نداره ما واسه خودمون یه چیزی بخریم و مجبور نشیم ده برابرش رو واس...
24 آذر 1394

درست کردن دندونها ی دانیال

یادم رفته بود بنویسم که چند هفته پیش دانیال رو بردیم دکتر واسه چکاب دندون ها . یه 10 ، 12 تاایی از دندونهاش نیاز به ترمیم داشت. رفته بودیم یه مطب خصوصی . بعد تصمیم گرفتیم برای درست کردن ببریمش دندانپزشکی دانشگاه که با همراهی عمه شیوا رفت. یه قیامتی بپا کرد که نگو و نپرس. من رفتم  آرومش کنم بد تر شد. خودم هم انقدر گریه کردم که بابامحسن اومد. خلاصه که برنامه ایی داشتیم. او روز گذشت و با فاصله دو روز بعد قرارشد واسه بقیه دندون هاش بره که رفت ولی با دیدن یونیت دوباره قیامتی بپا کردو اصلا ننشست تا دکتر دندونهاش رو ببینه چه برسه به اینکه درست کنه. خلاصه که تصمیم گرفتن بهمون وقت بدن تا هفته اول دی ماه با داروی آرامبخش بخوابوننش و دندونهاش رو ی...
24 آذر 1394

برف بازی

دو هفته پیش یه برف حسابی اومد که ما صبح که می خواستیم بیاییم اداره حسابی تو برف گیر کردیم. دانیال ظهر همون روز حسابی تو حیاط مهد برف بازی کرد. اصلا این روزها هر روز تو حیاط مهد بازی می کنه و با هزار زور و بلا و مصیبت میاد سوار ماشین میشه تا بریم خونه. روزی صدبار با ما قهر می کنه که چرا نزاشتین بیشتر بازی کنه.  ...
24 آذر 1394