دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 9 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عروسی دختر عمه عارفه من

1394/12/24 9:20
198 بازدید
اشتراک گذاری

یک هفته بعد از تولد عمه شیوا می خواستیم آش دندونی رو بپزیم که دعوت شدیم عروسی. عروسی دختر عمه من عارفه جون بود. با بابامحسن و خاله مهدیه رفتیم. خاله ساناز و خاله زیبا دانیال و الینا رو نگه داشتن تا من برم آرایشگاه. عروسی خیلی خیلی باشکوهی بود. عجب باغی عجب عروسی ایی. انش االله خوشبخت بشن. دانیال تمام مدت شمع های تزئینی توی باغ و تالار رو فوت میکرد و حسابی واسه خودش میچرخید و به ما نگاه هم نمی کرد. الینا هم بیشتر وقت بغل عمه هی من و پسر عمه هام بود تا من راحت به رقص و خوشگذرونی برسم. الیبته سردرد خیلی بدی گرفتم و با گذشتن ساعت هی هم بدتر شد. انقدر من سرم درد می کرد که اصلا نتونستم شام درستی بخورم و حتی نتونستیم بعد از عروسی بریم خونه عروس و داماد رو ببینیم.  عمه سوری اصرار کرد ولی من واقعا حالت تهوع و سردرد بدی داشتم طوری که وقتی رسیدیم خونه مامانی نتونستم وسایلم رو بردارم و برم خونه خودم و شب رو انجا موندم. خاله مهدیه موهای من رو باز کرد و  لباس بچه ها رو عوض کرد و خوابوندشون. 

یک عکس از عروسی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)