دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

الینا و دانیال شیطنت های این روزها

چند تا عکس از شیطنتهای الینا معروف به الی گلی   ادامه دانیال هر کاری که انجام بده الینا هم الگو برداری می کنه و همون رو انجام میده مثلا اگر لبایش رو دربیاره یا بره زیر صندلی و ...         ...
28 شهريور 1395

جشن فراغ التحصیلی دانیال از پیش دبستان

سه شنبه 11 خرداد 95 روزی بود که دانیال اینا جشن فارغ التحصیلی داشتن. یعنیدوره پیش دبستان بصورت رسمی به پایان رسیده و گواهی پایان دوره رو دریافت می کردن. به همین مناسبت به جشن با شکوه تو سالن دندانپزشکی دانشگاه گرفتن و عمو شهریار هم برای اجرای موزیک اومد. برنامه خوبی بود. قلبم می تپید. حس عجیبی داشتم. اینکه چقدر زمان زود میگذره و الان دانیال دوره پیش دبستانیش رو تموم کرده واقعا بهم حس عجیبی می داد. عمه شیوا هم اومده بود.  دانیال وسط برنامه با دیدن من گروه رو ترک کرد و اومد پیش من و نمی خواست دیگه بره روی سن. خیلی باهاش کلنجار رفتیم . کلی گریه کرد. بالاخره مربی ژیمیناستیکش راضیش کرد و برنامه با هر دنگ و فنگی بود به پایان رسید. راستی ما...
28 شهريور 1395

اومدن دایی غلام

 دایی غلام و زن دایی بعد از عروسیشون اولین بار تو خرداد ماه بود که اومدت تهران . البته مادر زن دایی تکتم هم همراهشون بود. یک شب میهمان ما بودن که من دعوتشون کردم برای صرف شام بیاییم رستوران وی آی پی دانشگاه. اونها هم اومدن منزل ما سر زدن و بعد برای شام همراه خاله زیبا اینا اومدیم رستوران. عمه شیوا رو هم با خودمون آوردیم. اون شب دانیال و عمه شیوا پیتزا خوردن  خوش گذشت و هوای دانشگاه هم بسیار خوبی بود. من چون مدام دنبال الینا بودم نتونستم زیاد عکس بگیرم ادامه ...
28 شهريور 1395

تولد آراد و رفتن به سالن فوتبال بابایی همراه هستی

روز 3 خرداد 95 آراد دوست و همکلاسی دانیال تو کافی شاپ روبروی مهدکودک دانشگاه تولد گرفت و همه دوستان و همکلاسی هاشون رو دعوت کرد. از اونجایی که هستی چند روزی اومده بود تا خونه عزیز بمونه ما تصمیم گرفتیم هستی رو اون روز باخودمون بیاریم پیش دبستانی دانیال و ظهر هم باهم برن تولد که خوب همین طور هم شد. ساعت 3 تولد شروع شد. دو تا هدیه کوچیک گرفتم که یکیشو از طرف هستی و یکی دیگه رو از طرف دانیال به آراد دادیم. هستی آروم بود ولی دانیال تا تونست سر کلاه های تولد که مامان آراد برای بچه ها تهیه کرده بود با آبتین و دوست آبتین که اسمش رو نمی دونم درگیری کرد. همین طور سر بادکنک و این حرفا. چندباز هم قهر کردو از کافی شاپ رفت بیرون و حسابی من رو حرص داد....
28 شهريور 1395

تولد الینا

روز 19 فروردین تولد الینا بود و تصمیم گرفتیم که جشن روتو رستورانی وی آی پی دانشگاه بگیریم. هم عید دیدنی با عمه ها بود و هم جشن تولد الینا. دو مدل سالاد و کیک مرغ و ژله درست کردم و بقیه چیزها رو هم بردیم تو رستوران. شب خیلی خوبی بود و کلی خندیدیم.   بقیه عکسها در ادامه مطلب   الینا اولش خواب بود     ...
28 ارديبهشت 1395

تعطیلات نوروز سال 1395 و عروسی دایی

روزهای آخر سال خیلی خسته کننده بود و حتی یه خونه تکونی درست و حسابی نکرده بودم. 6 فروردین عروسی دایی غلام بود تو مشهد و ما هنوز تصمیم نگرفته بودیم که چه تاریخی راه بیفتیم بریم مشهد. بالاخره روز 28 اسفند با یه تصمیم ناگهانی به سمت مشهد راه افتادیم ، بدون اینکه به کسی خبر بدیم که ما داریم می ریم. بابامحسن می خواست بره یه جایی که با دوستش هماهنگ کرده بود و می گفت اگر از الان بریم خونه خاله جمیله اینا اذیت میشن اما با همه این حرفها دو ساعت قبل از سال تحویل رسیدیم خونه خاله جمیله اینا . من بشدت سردرد داشتم و خسته راه بودم. بگذیریم همون شب خاله مهدیه هم اومد مشهد و مامانی هم که مدتهاقبل بود اونجا بود. تو اون چند روز خاله جمیله حسابی مریض بود . دو ...
28 ارديبهشت 1395

عکس های جا مانده زمستان 94

این دخمل جدی الینا گلی منه الینا و دانیال تو خونه  بقیه عکس ها در ادامه مطلب   الینا تو مهدکودک سالن غذاخوری   الینا تو خونه عمه شهلا الینا تو کشوی لباس دانیال ( یه بار بابامحسن منو صدا کرد و با تعجب گفت تو الینا رو گذاشتی تو کشوی دانیال ، منم گفتم وا نه مگه تو کشو هست. رفتم و دیدم که بعله نشسته تو کشو . بدو بدو دوربین رو آوردم و ازش عکس گرفتم) الینا تو اتاق شیردهی جدید الینا تو خونه. ای قربون اون چشمای خوشگلت برم دانیال و الینا در حال بازی تو خونه   الینا تو اتاق شیردهی   الینا اینجا تو بغل زن دایی زهر...
24 اسفند 1394

این دو ماه و دکتر رفتن های ما

تو این چند وقت چندین بار سرما خوردیم یعنی دو بار بابامحسن، دو بار الینا، یک بار دانیال و یک بار من، غیر از اون خودم هم بخاطر یک سری آزمایش و چک کردن وضعیت سلامت خودم رفتم دکتر. 12 بهمن خاطر برگزاری یه همایش تو دانشگاه حسابی خسته بودم  و  مرخصی بودم آخه از دو سه شب قبل خانوادگی داشتیم کارهای همایش رو انجام می دادیم و تا دیروقت سرکار بودیم. الینا همون موقع دو روز بود که تب داشت بدون هیچ علامت دیگه ایی. روزهمایش دیدیم که بدنش هم کمی لکه های قرمز داره. بعد از تموم شدن همایش بلافاصله الینا رو بردم دکتر  و گفت که یه بیماری ویروسی معمولیه و چیز خاصی نیست و بعد دو سه روز خودش خوب میشه و ... بهرحال اون روز ما خونه بودیم و دانیال ب...
24 اسفند 1394