دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عکسهای متفرقه

چندتا عکس متفرقه اینجا بابامحسن داره تودهن دانیال رو فوت میکنه . با اینکه خخونه مامانمن شام خورده بودن مثل قطحی برگشته ها دارن پیتزا میخورن الینا گل گلی من   بقیه در ادامه مطلب     اینجا دانیال با پول توجیبی مدرسه اش این گلدون کوچولو رو واسه عمه شیوا خریده. البته در نهایت بهش فروخت. دانیال من سرشار از عشقه. سرشار از مهر و لطفه. مایه مباهاته منه که انقدر قلب مهربونی داره این پسر       الینا گلی دخمل خانوم من در حال خوردن لیمو شیرین     دانیال قبل از تمام کردن مشق هاش خوابش برده         دانیال و ادا بازیهاش...
11 تير 1396

جشن الفبا

بالاخره سال تحصیلی تمام شد. حالا نوبت جشن الفبا شده. این هم عکسها پی نوشت: از پله افتادم و ساعد دستم شکسته. از 6 اردیبهشت گچ شد و تا 18 تیر در گچ خواهد ماند.           ...
11 تير 1396

تعطیلات نوروز 96

نوروز 96 یه ایرانگردی نصفه نیمه داشتیم از روز قبل از سال تحویل راه افتادیم به سمت اصفهان . شب موندیم. یال تحویل اصفهان تو میدان نقش جهان بودیم. کالسکه سوار شدیم. بریونی خوردیم. جاتون خالی عجب بریونی ایی بود. دانیال آبگوشت مخصوص بریونی رو خیلی دوست داشت. بعد راه افتادیم رفتیم شیراز. سه چهارشب شیراز بودیم. اونجا عمه شهین اینا رو دیدیم. از حافظیه و سعدیه و بازار و حمام وکیل و باغ ارم و دروازه قرآن و ارگ کریمخان دیدن کردیم. یک روز هم رفتیم تخت جمشید که خیلی هم جالب بود. بعد میخواستیم برگردیم تهران بریم عروسی که وسط راه خاله جمیله و عمو علی مخ ما رو زدن و از راه یزد و طبس به سمت مشهد رفتیم. یزد تو میدون امیرچقماق جیگر و کباب خوردیم. طبس شب خوابی...
11 تير 1396

تولد خودم

تولد مامانی شب تولد من بابامحسن اومد و ما رو برد بیرون. کیک خریدیم تو مرکز تجاری سئول و ونک دور زدیم و برگشتیم خونه. شمع رو.فوت کردیم و تمام   ...
11 تير 1396

شب یلدا 95

شب یلدا95 شب یلدای 95 دعوت بودیم خونه عمه سوری. خیلی خوش گذشت. عمه کرسی گذاشته بود و تمام تنقلات و میوه و غذاهای شب چله رو درست کرده بود. دانیال عین چسب به مبینا چسبیده بود . کلا شب حوبی بود این هم عکسهاش ...
11 تير 1396

یادداشت

الان الینا 2 سال و 2 ماهش تمام شده دانیال هم 7 سالگیش رو به پایان رسونده و من حدود 6 ماهه که مطلبی تو وبلاگ ننوشتم. وقت نداشتن شاید بهانه ایی بیش نباشه که من معتقدم اگه انگیزه وجود داشته باشه آدمی کوه رو جا به جا میکنه. بگذریم تنبلی کردم شاید و استرس و فشار روحی زیادی بابت کلاس اول بودن دانیال داشتم. هر روز چندین ساعت تو شرایط گوناگون دانیال رو پای درس و مشق نگه داشتم و بیشتر از جسمم روحم خسته شد. تو این 6 ماه اتفاقات زیادی افتاده مطمئناً نمیتونم درباره همه چیز بنویسم اما آنچه که مهمه و در عین حال در یادم مونده رو در قالب توضیح عکسهایی که در پستهای بعدی خواهم گذاشت می نویسم.
11 تير 1396