دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

مدرسه جشن شکوفه ها کلاس اول ابتدایی

دانیال عزیزم در روز  29 مهرماه در جشن شکوفه ها شرکت کرد و رسما یک پسر مدرسه ایی شد. زمانی که همراه با بچه های دیگه تو صف ایستاد و سرود جمهوری اسلامی ایران رو با اون شور و هیجان خوند اشک تو چشمان من پر شده بود و قلبم از یک هیجان ناگفتنی سرشار بود. زندگی چقدر زود می گذرد پسر کوچولو و وابسته من اون روز اصلا دلتنگی نکرد با لبخند رفت سرکلاس مدرسه را دوست داشت و من فکر کردم چقدر بزرگ شده. عشقم دوستت دارم  امیدوارم بهترین ها پیش روت باشه و به درجات بالای علمی برسی جشن شکوفه ها    بقیه عکسها در ادامه مطلب   دوستان دانیال که از پیش دبستانی با او بودند از راست به چپ: ارمیا بیداری، آراد، ایمرعلی واشقانی...
8 آبان 1395

سفر مشهد

تعطیلات عید قربان رو با مرخصی دوروزه وصل کردیم و یه سفر با قطار رفتیم مشهد تا خاله جمیله اینا رو ببینیم. دو روز قبل از رسیدن ما پسر پسرخاله حسن بدنیا اومد. اسمش رو گذاشتن آسپیان. تو این سفر امیرحسین و دانیال مطابق معمول حسابی شیطنت کردن و الینا هم که دنبال رو اونا بود و به زور جمعش می کردیم. شب اول رفتیم دیدن نوزاد تازهبه دنیا اومده و شب دوم هم شام خونه دایی غلام بودیم. اونجا هم خوب بود و حسابی خوش گذشت. چهارشنه حرم امام رضا (ع) رفتیم شبش هم رفتیم طرقبه دور زدیم.  پنجشنبه هم تو خونه خاله جمیله اینا کنار هم بودیم و وسایلمون رو جمع کردیم چون پنجشنبه شب باید برمیگشتیم تهران که برگشتیم. روز جمعه صبح تهران بودیم. راستی وقتی ما رفتیم مشهد خال...
28 شهريور 1395

مریض شدن دانیال

هفته دوم شهریور ماه بود که یک روز من و الینا خونه موندیم و بابامحسن و دانیال رفتن سرکا. ساعت 5و نیم بودکه بابا محسن و دانیال اومدن خونه. دانیال داغون بود. اسهال تهوع بدن درد سردرد اصلا یه چیزی از شدت تب صورتش قرمز شده بود. بهش استامینوفن دادم تبش پایین اومد ولی قطع نشد. بعداز شام تصمیم گرفتم ببریمش بیمارستان. رفتیم بیمارستان کودکان علی اصغر تو ظفر. گفت ویروسیه و فقط تبش رو پایین بیارید. فردای اون روز هم خونه موندم. بعد اومدم اداره که خوب بخاطر اینکه مهدکودک دانیال رو قبول نکرد اون رو هم با خودم آوردم اداره. تو اداره هم که کم شیطونی نمی کنه. البته از یه ساعتی رفت پیش دختر یکی از همکارای نهاد که اسمش مطهره است و هم سن خود دانیاله. با شروع ک...
28 شهريور 1395

تعطیلات تابستانی

امسال تعطیلات تابستان رفتیم اردبیل. اونجا خونه دوست بابامحسن بودیم. اونها هم یه دختر کوچک سه ساله به نام تن ناز داشتن که بلد نبود فارسی حرف بزنه. بسیار مهمان نواز بودن و برامون زحمت کشیدن. اردبیل بهترین فطیری رو که تا حالا خورده بودم داشت. دو سه روز اردبیل موندیم سرعین رو دیدیم و چند بار رفتیم دریاچه شورابیل چون دانیال می خواست تو شهربازی اونجا بازی کنه. بازار و آرامگاه شیخ صفی الدین اردبیلی رو هم دیدیم. بعد از گردنه حیران رفتیم آستارا. اونجا هم یه سری به دوست و همسایه قدیمی بابامحسن اینا سرزدیم. دریا آببازی کردیم و شب به صاحب یه رستوران که یه خانم بود سفارش ماکارونی دادیم. اون شب یه خونه کرایه کردیم و شب رو موندیم آستارا. دانیال دل درد و دل...
28 شهريور 1395

تولد رادین و دانیال خونه عمه شهلا

عمه شهلا برای تولد رادین همه رو دعوت کرده بود خونشون. من امسال تولد دانیال رو تو مهدکودک گرفته بودم و قصد گرفتن تولد توی خونه رو نداشتم. ولی عمه شهلا ما رو سورپرایز کردو همراه با رادین برای دانیال هم تولد گرفت . من واقعا بادیدن دو تا کیک سورپرایز شدم.  دست عمه شهلا درد نکنه ...
28 شهريور 1395