دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 17 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

تعطیلات نوروز سال 1395 و عروسی دایی

1395/2/28 11:27
212 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای آخر سال خیلی خسته کننده بود و حتی یه خونه تکونی درست و حسابی نکرده بودم. 6 فروردین عروسی دایی غلام بود تو مشهد و ما هنوز تصمیم نگرفته بودیم که چه تاریخی راه بیفتیم بریم مشهد. بالاخره روز 28 اسفند با یه تصمیم ناگهانی به سمت مشهد راه افتادیم ، بدون اینکه به کسی خبر بدیم که ما داریم می ریم. بابامحسن می خواست بره یه جایی که با دوستش هماهنگ کرده بود و می گفت اگر از الان بریم خونه خاله جمیله اینا اذیت میشن اما با همه این حرفها دو ساعت قبل از سال تحویل رسیدیم خونه خاله جمیله اینا . من بشدت سردرد داشتم و خسته راه بودم. بگذیریم همون شب خاله مهدیه هم اومد مشهد و مامانی هم که مدتهاقبل بود اونجا بود. تو اون چند روز خاله جمیله حسابی مریض بود . دو روز قبل از عروسی خاله زیبا با بقیه خواهر زاده ها یعنی ساناز و ستاره و شقایق اومدن. یه روز با دانیال و الینا رفتیم حرم و از ظهر تا شب تو حرم موندیم. دانیال و الینا تو صحن های خلوت حرم حسابی بدو بدو می کردن و از فضای باز لذت می بردن. یه شب قبل از برگشتن از مشهد همگی دست جمعی رفتیم طرقبه و علی برامون جیگر گرفت و در حد مرگ خوردیم. شب خوبی بود. یه شب هم یه سر رفتیم خونه پسرخاله حسن. یه شب هم پسرخاله و دختر خاله هام اومدن خونه خواهرم و اونجا دور هم بودیم که جمیله حسابی اون شب مریض بود و خوابیده بود. روز عروسی برای پیدا کردن آرایشگاه چقدر با جمیله گشتیم و هول هولی رفتیم و با چه وضعی بدو بدو خودمون رو رسوندیم تالار. وقتی رسیدیم تالار دانیال با بابامحسن نرفت و خواست پیش من بمونه که موند و از بس دوید و خودش رو به زمین و زمون کشید کل لباس رو کثافت کرد. الینا هم وسط عروسی زده بود زیر گریه که خوابش میومدو من مجبور شدم برم الینارو 20 دقیقه ایی شیر بدم تا بخوابه ولی خداروشکر وقتی خوابید دیگه تا آخر عروسی بیدار نشد. ولی دانیال مدام سر از خیابون و پله های تالار در میآورد و همش واسه من پیغام می آوردن که دانیال رفته تو خیابون یا افتاد یا ....

یعد از تالار باید می رفتیم خونه مادر عروس . بقیه مراسم اونجا بود. اما دانیال خوابش بردو دانیال رو برگردوندیم خونه خاله جمیله  و کمی لباس و قیافه رو درست کردیم و برگشتیم رفتیم خونه مادر عروس. سردرد بدی هم گرفته بودم. بگذریم. عروسی به خیر و خوشی تموم شد و ما دو روز بعد راهی شمال شدیم. 

یه شب تو گلستان یه ویلا گرفتیم و موندیم. اون شب کمی پیاده روی کردیم . نم نم بارون میومد  و خیلی خوب بود. شام رو تو یه رستوران کناز جاده خوردیم کباب خیلی خوبی بود. 

بعد یه ناهار رو هم یه جا دیزی خوردیم و رفتیم بندرترکمن. اونجا خیلی خوب نبود زیادی شلوغ بود و ما که قصد خرید نداشتیم خیلی برامون جذاب نبود. از اونجا رفتیم نکا خونه عمه خدیجه ی بابامحسن. دایی کیا و زن دایی زهرا همراه مادرجون و فاطمه دخترحاله بابامحسن هم از چالوس اومده بودن نکا. شام و ناهار فردای اون روز اونجا بودیم و بعد راه افتادیم رفتیم چالوس. یه روز هم چالوس بودیم یه سر رفتیم  خونه دایی حسین و دایی کیا و برگشتیم تهران. 

روز سیزده بدر هوا سرد و بارونی بود و خونه موندیم. غروب یه سر با مادرشوهرم اینا رفتیم باغ ایرانیان . عمه شبنم و عمو مجید و ریحانه هم اومدن. هوا سرد بود و خیلی سریع برگشتیم خونه و روزهای اداری شروع شد.

عکس ها در ادامه مطلب

 

 

عکس های مشهد طرقبه یک شب قبل از خداحافظی

جاده مشهد شمال  

جا داره بگم دانیال به مار می گفت مال و همش از محسن می پرسید که بابا اینجاها مال داره محسن هم هی می گفت مال چیه دانیال هم جواب می داد مال دیگه مال . بعد در حالی که دستشون رو مثل موج تکون می داد می گفت همونی که اینطوری راه می ره. تازه ما فهمیدیم که میگه مار نه مال

طفلک تو تلفظ حرف ر مشکل داره

 

نکا خونه عمه زینت 

 

خونه عمه زینت بابا محسن و  دایی کیا

 

تپه های بالای نکا

 

اینم الینا در حال خوردن و ریختن

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)