دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 12 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

این دو ماه و دکتر رفتن های ما

1394/12/24 10:03
186 بازدید
اشتراک گذاری

تو این چند وقت چندین بار سرما خوردیم یعنی دو بار بابامحسن، دو بار الینا، یک بار دانیال و یک بار من، غیر از اون خودم هم بخاطر یک سری آزمایش و چک کردن وضعیت سلامت خودم رفتم دکتر.

12 بهمن خاطر برگزاری یه همایش تو دانشگاه حسابی خسته بودم  و  مرخصی بودم آخه از دو سه شب قبل خانوادگی داشتیم کارهای همایش رو انجام می دادیم و تا دیروقت سرکار بودیم. الینا همون موقع دو روز بود که تب داشت بدون هیچ علامت دیگه ایی. روزهمایش دیدیم که بدنش هم کمی لکه های قرمز داره. بعد از تموم شدن همایش بلافاصله الینا رو بردم دکتر  و گفت که یه بیماری ویروسی معمولیه و چیز خاصی نیست و بعد دو سه روز خودش خوب میشه و ... بهرحال اون روز ما خونه بودیم و دانیال با بابامحسن سرکار رفته بود. همون روز رفتم پیش دکتر خودم الینا رو هم بردم . شیوا خونه نبود. ازش خواستم که بعد از اینکه کارش بیرون تموم شد بیاد مطب پیش منو الینا رو نگه داره. منشی مطب با دیدن الینا من رو زود فرستاد تو اتاق دکتر و خودش هم الینا رو نگه داشت. شیوا هم همون موقع رسید. دفترچه بیمه پیش بابامحسن بود و بعد از اینکه کار ما تموم شد قرار شد بیاد دنبال ماو دفترچه رو هم بیاره. من و شیوا هم کمی تو پاساژ ها گشتیم تا محسن بیاد دنبالمون. ...............

یه بارهم رفتم سونوگرافی و بابامحسن چون باید می رفت یه مجلس ختم من با دوستم سمیه رفتم و اون بچه ها رو نگه داشت تا کارهای من انجام بشه. محسن هم اومد دنبالمون. 

یه بار هم همین اواخر بابامحسن حسابی مریض بود و رفته بود زیر سرم. پنجشنبه بود و الینا هم مریض بود. من هم الینا رو خودم بردم بیمارستان پیش دکتر عرب حسینی و بابزرگ و دایی کیا که اون موقع با زن دایی تهران اومده بودن اومدن دنیال من. 

روز بعد از انتخابات هم دانیال مریض شد  . تب داشت و حسابی بی حال بود. بهش می گفتم مریض شدی می گفت نه من مریض نیستم من خوبم فقط سرم گیج میره  تعجبخندونک. بعد از کلی مرافعه بردمش دکتر. پیش دکتر عرب حسینی. با دیدن دکتر بیرون از اتاق یاد مهروبونی های دکتر افتاد و با رضایت و خیال راحت رفت تو اتاق و  بادکتر حسابی دوست شد. آخه قبلا دیده بود که الینا رو برده بودم پیشش و از دکتر آبنبات گرفته بود. بعد از اومدن از دکتر رفتیم رستوران ترمه تو دانشگاه الزهرا و ناهار خوردیم و بعد فروشگاه ملاصدرا و بعد برگشتیم خونه تو روستوران که رفتیم الینا و دانیال حسابی شیطونی کردن . الینا مدام جیغ میزد و دانیال پاهاش رو تو حوضچه وسط رستوران میکرد تا اینکه یکی از کارکنان رستوران بهش گفت که از تو سوراخ های وسط حوض مار میاد بیرون و دانیال ترسید و دست از آب بازی برداشت.

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)