دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 12 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

درباره دانیال بهمن91

این روزها دانیال بزرگتر شده. احساسش میکنم. کلی با من حرف می زنه، یعنی دوست داره که حرف بزنه. مخصوصاً شبها. با هم بازی خریدار و فروشنده رو زیاد میکنیم مخصوصاً وقتی می خوام لباسها رو رخت آویز پهن کنم به من کمک میکنه و در همون حین انگار که داره لباسها رو به من می فروشه به من قیمت می ده و من باهاش چونه می زنم و اون لباسها رو بسته بندی می کنه و به من می ده. این بازی رو خیلی دوست داره. قبلا زیاد دوست نداشت سی دی ببینه اما الان دوست داره سی دی بزاریم ببینه یعنی دوست داره خودش بره سراغ دستگاه و سی دی بزاره توش و بزاره بینه. عمو پورنگ و کارتونهایی که توش عروسک داره رو بیشتر از بقیه دوست داره. تازگی ها با هم خمیربازی هم می کنیم. این کا...
29 بهمن 1391

روزهای پایانی پروژه موفقیت آمیز از شیر گرفتن دانیال

این روزها دیگه دانیال هر دو یا سه روز یکبار می می میخوره و حسابی به شرایط جدیدش عادت کرده هرچند حالا دیگه ظهر ها نمی خوابه ولی در عوض شب بدون خوردن می می خیلی زود بیهوش میشه. راستی پسرم دیگه شیر پاستوریزه می خوره البته از نوع پاکتی کوچک با نی. خدا رو شکر چون خیلی نگران بودم که دانیال حالا که دیگه می می نمی خورده چطوری باید کلسیم بدنش رو تأمین کنه آخه شیر پاستوریزه دوست نداشت که خوشبختانه حالا دیگه دوست داره. انشاالله تو این یکی دو هفته کلاً پروژه با موفقیت به پایان می رسه. ...
17 تير 1391

لغات و کارهای جدید

لغات: مسن= محسن سین= حسین   گاهی اوقات هم به هوای محرم تا میگیم حسین سینه میزنه و میگه سین سین مقس= مگس باپ= پا باپ= باد پیسی= پلیس گیک= دوغ کییک= کیک آپ آپ= تاب تاب نون= دیشب یاد گرفت بگه نون تا حالا می گفت نین و چند کلمه دیگه که خاطرم نیست   کارها: دانیال به راحتی از طریق کمک گرفتن از ماشین لباسشویی میره روی کابینت های آشپزخونه و خودش هم بلده چه جوری برگرده و از کابینت بیاد پایین که طوریش نشه. از روی مبل و زیر مبل رد میشه و میره توی بالکن. موقع توپ بازی تفاوت بین شوت کردن و پرت کردن رو میدونه وقتی می گیم شوت کن توپ رو میزاره زمین و با پا توپ رو شوت میکنه و وقتی میگیم پرت کن توپ رو با دس...
26 ارديبهشت 1391

آخر هفته

چهارشنبه 26/11/90 تازه غروب شده بود که حسابی حوصلم سر رفت. دانیال رو آماده کردم و با همدیگه از خونه زدیم بیرون تا کمی راه بریم. همین که از خونه اومدیم بیرون دانیال شروع کرد به گفتن باباجی باباجی (باباجون باباجون) و دنبال ماشین باباش می گشت. آخه از بس بابایی با ماشین  ما رو این ور و اون ور برده که بچه اصلا انتظار نداشت بخوام پیاده ببرمش و همش دنبال باباش می گشت. خلاصه کمی پیاده روی کردیم و تو راه عزیز دانیال (مادر شوهرم) رو دیدیم و با اون رفتیم شلوار دانیال رو از خیاطی گرفتیم آخه براش یه شلوار خریده بودم که قدش براش بلند بود. بعد عزیز رفت خونه و من و رفتیم سوپرمارکت و کمی خوراکی خریدیم و اومدنی همه شیوا رو دیدیم...
29 بهمن 1390

نهمین دندون دانیال

روز چهارشنبه ٥ بهمن دیدم که دندون نهم دانیال (دندون آسیاب اول بالا سمت چپ دانیال) دراومده. کلی ذوق کردیم. البته دیده بودم که لثه های پایینش باد کرده اما دندون بالایی زودتر دراومد. دوستت دارم مامانی عشق منی پنجشنبه با خاله زیبا رفته بودم بازار. دانیال پیش دختر خاله ساناز و مامانی و دایی غلام مونده بود. از اول تا آخر بازار هر چی می دیدم می گفتم برای دانی بخرم؟ دیگه کفر خاله زیبا دراومده بود. برای دانی عینک دودی خریدم یه عینک قرمز که خیلی هم بهش می اومد. یه شلوار لی هم گرفتم برای عیدش ولی یه کمی براش بزرگه. یه خورده چیزهای دیگه هم خریدیم مثل و جوراب و لباس خونه و ... که دیگه پولمون تموم شد و برگشتیم خونه. شلوار لی دانیال...
8 بهمن 1390

تولد دانیال

عشق من دانیال روز دوشنبه ٢٣ خرداد ١٣٨٩ ساعت ٣٥/٨ صبح در بیمارستان پارسیان تهران تحت نظر خانم دکتر فرحناز معصومی به دنیا اومد. وزن دانیال 3 کیلو و 640 گرم و قدش 54 سانتی متر بود. قربون قدش برم پسرم قدش بلنده.     اینجا عکسهای دانیال از نوزادی تا 6 ماهگی رو گذاشتم. د انیال تا 52 روزگی شب تا صبح بیدار بود و همش گریه می کرد. خیلی دل درد داشت. وقتی 40 روزگیش تموم شد برای نامزدی دختر خالم رفیم مشهد درست شبی که از سفر برگشتیم اولین شبی بود که دانیال شب رو خوابید. واقعاً سورپرایزمون کرد. دانیال حدوداً از دو سه ماهگیش عادت کرد که با صدای موبایل و روی پا بخوابه. اکثراً آهنگهای خیلی شاد رو هم گوش می دا...
30 آذر 1390

دانیال تازگی چه میکنه

دانیال جدیداً یاد گرفته بگه: ما اِ مَ اِ = مال منه بابا محسن وقتی میخواد بادانی شوخی کنه دست من رو میگیره و به دانیال میگه مامان منه دانیال هم حرص میخوره، با عجله میاد منو میکشه کنار و هی میگه         مامااِ مَ اِ = مامان منه الهی فدات بشم پسر نازم معلومه که من مامان توام جیگرم. فقط مال تو ..... یه کار دیگه که دانیال میکنه اینکه که همش میره سراغ ویترین کمد خودش و هی با اشاره به اسباب بازیهای تو ویترینش اشاره می کنه و انقدر پشت هم میگه مامان مامان مامان.... تا برم  و در ویترین رو باز کنم و اون هرچی میخواد برداره و بریزه و بازی کنه. یا گیر میده بزارمش رو ...
29 آبان 1390