دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 13 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

شب یلدا تا 20 دی

1394/10/23 11:16
281 بازدید
اشتراک گذاری

امسال شب یلدا خونه عزیز اینا بودیم. فقط ما بودیم و بقیه عمه ها نیومده بودن. عمه شیوا انار دون کرده بود و سفره شب یلدا رو گذاشت. شب خوبی بود هرچند خلوت بود. الینا از ظهر اون روز چهاردست و پا رو به جلو می رفت. تا قبل از این دنده عقب حرکت می کرد اما دقیقا از اون روز یعنی 29 آذر یادگرفته بود که به سمت جلو بره. الان دیگه سرعت حرکتش هم خوب شد. همه چیز رو میگیره و بلند میشه. و در ضمن الان یک هفته است که بلد شده دست بزنه. یعنی از 10 دی ماه . خیلی بامزه دست می زنه.  

همون هفته که شب یلدا بود الینا مریض شد و تب کرد. از دو شنبه تا پنجشنبه تب مداوم و بدن درد داشت. دانیال هم سرما خورده بود. ببردمش دکتر و یه آنتی بیوتیک خارجی داد که الینا بالاخره بعد از یک هفته خوب شد البته سرفه هاش تا 10 روز هم بود. روزی که رفتیم دکتر تو راه برگشت حدود 3 ساعت تو ترافیک موندیم. خیابونها افتضاح بود. هربار که یریم دکتر از پاسداران تا خونه حسابی تو ترافیک می مونیم ولی اون شب دیگه اوجش بود. 3 ساعت ترافیک واقعا آدم رو داغون می کنه. وقتی رسیدیم خونه داغون بودیم. عین یه مسافرت بود. بگذریم. 

اخر همون هفته عمه شهین اینا اومدن تهران خونه عزیز . من واسه پنجشنبه شب دعوتشون کردم و بقیه رو هم گفتم (بقیه عمه ها) تا بجای شب یلدا اون شب رو تو خونه ما کنار هم باشیم. شب خیلی خوبی بود. آخر شب موزیک گذاشتیم دست زدیم بچه ها رقصیدن و خوش گذشت. 

چند روز بعد الینا دندون پایین سمت چپش زد بیرون. می خواستم واسش آش دندونی بپزم ولی اون هفته عمه شهین نمی تونست بیاد و گفتم هفته بعدش میگیرم. این هفته هم که عروسی دعوتم و می مونه واسه هفته بعد. ان شاالله اگر خدا بخواد و دوباره کاری پیش نیاد. دندون های بالاش هم داره درمیاد و الینا مدام شستص رو رو لثه های بالاش می کشونه. بمیرم الهی انگار خیلی درد داره. کمی هم بد اخلاق شده و خاله هاش میگن مدام دعواشون می کنه و بهش می کنه اٍاٍاٍاٍاٍاٍاٍاٍاٍه .

چند روز پیش یعنی 20 دی ماه بود که مهدکودک دانیال و همکلاسی هاش رو برد مهدکشاورزی. اونجا جشنواره نماز بود بچه ها قرار بود سرود بخونن. قرار بود همون رو از اخبار نشونشون بدم ولی ما هرچی نگاه کردیم چیزی نشون ندادن. 

راستی نمونه کوچک عکسهای شب یلدای بچه ها هم آمده شده بود که باید کی رفتیم و انتخاب می کردیم. تم عکسها خوب بود ولی ژست و قبافه بچه ها خسته و بهم ریخته بود. بهرحال برای یادگاری هم که شده 10 تا عکس رو انتخاب کردم که برام چاپ کنن هرچند گرون تموم میشه برام ولی من مهتقدم که همین عکسهاست که از این روزهایی که با شتاب درحال گذر هستن می مونه. 

دانیال این روزها گیر داده که باید ماشین شاسی بلندبخریم. میگه ماشین ما چشماش خواب آلوئه یه ماشین باید بخریم که چشماش عصبانی باشه. بابا محسن واسه اینکه مجابش کنه بهش گفت که تو از بس هرچی می بینی میخری دیگه ما نمی تونیم پولامون رو جمع کنیم تا بتونیم ماشین شاسی بلند بخرییم دانیال طفلک هم با یه حالتی جواب داد خوب از ین به بعد من هرچی خواستم واسه من نخرید من هرچی هم که گفتم باز شما نخرید تا از فکرم در بره!!!!!! منو بابا محسن خیلی خندیدیم از این حرفش هم خندیدیم و هم تعجب کردیم. 

خاله مهزاد میگه دانیال این حالی به حالیه . یه روزایی خیلی خوش اخلاق و خوبه و یه روزایی خیلی عصبی و بد اخلاق. میگه ما کلا نفهمیدیم فاز این بچه چیه. این روزا خاله مهزاد رفته تو کار دانیال و سعی می کنه باهاش حرف بزنه تا تنهایی تو اتاق خودش بخوابه که البته فقط دو شب خوابید و یا اینکه حرف بد نزنه یا دست درازی نکنه. تبلت رو از جلو دست بابامحسن و دانیال جمع کردم. با کلی مصیبت و مجاب کردن بابامحسن که این تبلت باعث میشه دانیال تمرکز نداشته باشه و نمیتونم کنترل کنم ساعت هایی که میشه پای تبلت . دیشب عمه شهلا اومده بود خونه عزیز. عزیز ما رو هم دعوت کرد که بریم. دانیال دیشب بچه بخوبی بود. یعنی من ازش راضی بودم. نه اینکه خیلی آروم باشه ولی شیطنت هاش عادی بود . آخر شب هم غذا خورد و انقدر خسته بود که حال نداشت بره تا دستشویی و بعد بخوابه. بابامحسن و من صد بار بهش تذکر دادیم تا بلند شد رفت دستشویی و اومد پیش من خوابید. خواب که چه عرض کنم. بیهوش شد از خستگی. 

آخر این هفته یعنی فردا عروسی دختر عمه من عارفه جونه. خیلی هیجان دارم. امیدوارم خوش بگذره با این دو تا وروجک. 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)