دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 17 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

روند رشد الینا

1394/9/28 9:45
241 بازدید
اشتراک گذاری

الینا الان 8 ماه و 9 روزه است. وقتی به دنیا اومد 3 کیلو 200 گرم بود و قدش 49 بود. الان الینا 9 کیلو وزن داره (البته با لباس) قدش 69 

هنوز دندون در نیاورده ولی به نظرم تو همین یکی دو هفته آینده در بیاد به امید خدا

دقیقا با پایان 6 ماهگی خودش می تونست بدون کمک بشینه

دو سه هفته است که چهار دست و پا میشه ولی به سمت جلو نمی تونه بیاد ولی دنده عقب میره مثل فرفره

وقتی دراز کشیده است خودش بلند میشه میشینه و برای اینکه به سمت جلو در حالت نشسته خودش رو کشون کشون می بره به سمت چیزی که می خواد

وقتی نشسته هر چیزی که کنارش باشه رو می گیره تا بلند بشه و وایسته. بابا محسن میگه فکر کنم قبل ازدندون درآوردن راه بره ولی من فکر نمی کنم. پاهاش هنوز خیلی ضعیفه البته تلاشش خوبه

الینا بطور رسمی از آخر 6 ماهگی سوپ می خوره. تقریبا هر روز براش سوپ درست می کنم. حریر بادوم، سرلاک، زرده تخم مرغ (از آخر 7 ماهگی) میوه حتی مرکبات هم می خوره. 

واسه مهدکودکش هر روز سه زرده تخم مرغ، سوپ و حریر بادوم می فرستم همراه یه میوه. 

میوه رو خیلی دوست داره مخصوصا سیب و موز رو . بیشتر دوست داره خودش دستش بگیره و بخوره. سوپش رو خیلی با اشتها نمی خوره و واسه هر بار سوپ دادن بهش یه نیم ساعت تا 40 دقیقه باید وقت بزاریم. سعی می کنم با طعمهای متفاوت درست کنم که بخوره ولی بعضی وقتا بازم بدقلقی می کنه. 

الینا خیلی نون دوست داره. عین یه گنجشک نون ها رو ریز می کنم و میزارم تو دهنش و اون هم می خوره. 

تلویزیون هم نگاه می کنه. آهنگ پیرمرد مهربون رو خیلی دوست داره . وقتی مجری اخبار حرف می زنه فکر می کنه با اون داره حرف می زنه و بهش میخنده و ذوق میکنه. 

دیگه صبحها که میدمش دست خاله سمیه کمی غر میزنه یا حتی گریه میکنه. الان یک ماهی هست این حالت رو داره . دیگه حسابی وابسته شده و ما رو میشناسه. بابامحسن وقتی از سرکار میاد خونه اگر بغلش نکنه الینا حسابی گریه می کنه. یعنی بعضی وقتا چنان گریه می کنه که امان نمی ده اون بنده خدا دست و صورتش رو بشوره. 

وقتی صدای آهنگ میشنوه اون هم باهاش زمزمه می کنه و از خودش صداهای موزن آآآآآآآآآآآ در میاره و ما کلی از این حرکتش می خندیم. فک کنم از من و دانیال یاد گرفته که همیشه با آهنگاه همخونی می کنیم. 

شبها قبلا بهتر می خوابید جدیدا تا وقتی که نبینه همه چراغها خاموش شده و دیگه صدای دانیال نمیاد نمی خوابه. خیلی دانیال رو دوست داره و با دیدن دانیال شدیدا ذوق می کنه. دانیال هم دوستش داره و باهاش بازی می کنه و گاهی هم چنان تکونش می ده که من فکر می کنم الان الینا به گریه می افته ولی با تعجب می بینم که داره می خنده به داداشی. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)