عروسی پسرخاله محمد
دیشب جمعه 8/2/91 عروسی پسرخاله محمد بود. خیلی خوش گذشت. با اینکه دانیال تو سالن مدام اینور و اونور می دوید ولی خواهرزاده ها و آبجی هام حواسشون بهش بود و من اذیت نشدم. دانیال انقدر شیرینی و میوه خورد که لب به شام نزد. اواخر برنامه عروسی هم چون خسته شده بود قاطی کرده بود و چند تا از بچه های فامیل رو زد. توی ماشین مدام می گفت جینگ جینگ (منظورش آهنگ بود) و نانای (رقص) می کرد. خلاصه بعد از کلی بیب بیب (ماشین سواری) و جینگ جینگ و نای نای (آهنگ و رقص) دانیال در راه منزل تو بغل من از شدت خواب بیهوش شد. دیشب سرم خیلی شلوغ بود و نشد عکس بگیرم ولی خاله مهدیه چند تا عکس گرفت که عکسها تو دوربین دایی غلامه و در یک فرصت مناسب تو وبلاگ دانیال می زارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی