دوشنبه 4 اردیبهشت
دیروز که رفتیم خونه دانیال از ساعت 4 تا 8 خوابید و وقتی بیدار شد یک راست رفت سراغ یخچال و هی گفت آمی (منظورش غذاست) من هم براش ماهی گرم کردم بهش دادم خورد حسابی گرسنه بود آخه خاله سهیلا دیروز گفته بودکه دانیال موقع ناهار حالش بهم خورده و دیگه چیزی نخورده. تازه بابایی هم کلی عصبانی شد که چرا زنگ نزدن به ما خبر بدن که دانیال رو ببریم دکتر و کلی به خانم سیفی غر زد و از اینکه دانیال غذا نخورده بود ناراحت بود. به هرحال بعد ازخوردن ماهی یه لیوان ژله خورد و هی تلویزیون رو نشون داد و گفت مامان اوشن (روشن) ساعت 11 هم هی می گفت مامانی باشت (بالشت) اول نمی فهمیدم چی میگه بعد بهم نشون داد بالشت رو میخواد و تازه فهمیدیم چی میگفته. بعدش پتو هم خواست هردو رو آوردیم و تو رو مبل دراز کشیدی و ساعت 11:30 بعد از اینکه کمی می می خورد خودش مثل پسرهای خوب رو مبل دراز کشید و خوابید.