دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

من و دانیال

1392/8/21 9:44
605 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بخاطر آلودگی هوا 2:30 تعطیل شدیم دانیال هم که خونه پیش عزیزش مونده بوده وقتی رسیدم خونه و زنگ زدم دانیال بدو بدو اومد تو راهرو و ذوق کرد. بعد ازم پرسید برام چی خریدی که چیزی نخریده بودم. یه دوغ کوچیک همراهم بود که بهش گفتم بیا برات دوغ خریدم اون هم هی میگفت دیگه چی خریدی. بالاخره رفتیم بالا، خونه خودمون. دانیال کمی بهانه گرفت که فلان چیز و می خوام که تو یخچال بود و من فکر کردم رانی می خواد. دوباره لباس پوشیدم و بردمش مغازه . اما رانی نمی خواست. یه سی دی کارتون جدید برداشت و بعدش گفت می خوای بریم پارک؟ دلم براش سوخت ، با اینکه سرم خیلی درد می کرد و اصلا حالم خوب نبود (البته 12 ماه سال همینطوری درب و داغونم) بردمش پارک و یه یکساعتی تو پارک بازی کرد . حسابی هم خاک و خلی شد و برگشتیم خونه. برگشتی گفت میخوای برام یه چیزی بخری؟ گفتم چی می خوای؟ گفت من من من . بعد رفت سراغ بستنی با کلی جر و بحث راضیش کردم یه بیسکوئیت کرم دار بخره و برگردیم خونه. تو راه یه سنگ پیدا کرده بود از زمین. بعد با ذوق و شوق داد می زد مامان سنگ طلایی. سنگ طلایی درخشان. گفتم باشه بیارش خونه ولی خیلی کثیفه باید حسابی رفتیمخونه دست و پاهات رو بشوری. قبول کرد. و رفتیم خونه. تو خونه هم همش داد می زد سنگ طلایی درخشان. این جمله رو از کارتون "توت فرهنگی کوچولو در جستجوی آب" یاد گرفته. بالاخره رسیدم خونه و تمام لباساش و عوض کردم و دست و پاهاش رو شستم و بیسکوئیتش رو خورد و کارتون دید و کنار من که قبل از خودش بیهوش شدم بود خوابش برد. دیشب هم قبل از خواب کلی براش قصه خوندم تا راضی شد بخوابه. گاهی وقتا از عذاب وجدان این که دانیال میره مهد کودک و من کمتر کنارش هستم حسابی با هاش بازی میکنم و براش تا هر وقت که دوست داره قصه می خونم باهاش حرف می زنم و وقتم رو باهاش می گذرونم. بالاخره زندگی ما هم اینطوریه دیگه. فکر می کنم مادرهایی که کنار بچه هاش هستم واقعا باید قدر لحظه هاشون رو بدونن. 

فردا می ریم مشهد امیدوارم سفر خوبی بشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)