دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 29 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

سفر مشهد آبان 92(تاسوعا و عاشورای حسینی)

1392/8/29 11:55
460 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر تاسوعا پرواز داشتیم به سمت مشهد. من و بابا محسن و دانیال و مامانی. بماند که فرودگاه لج کرد و گریه و زاری که باباش براش یه ماشین اسباب بازی بخره و مسئول اون فروشگاه هم نبود دانیال کاملاً‌رو زمین دراز کشیده بود و خودشو به زمین و زمان می کوبید، دیگه کم مونده بود کتکه رو بخوره، تو هواپیما هم مدام از جاش بلند می شد و روی صندلی می ایستاد و بلند بلند حرف می زد. بالاخره رسیدیم مشهد. عمو همراه غزل و امیرحسین و یاسمین دختر عمه غزل اومده بودن فرودگاه استقبال ما. عمو علی برای بچه ها بادکنک خریده بود یه دردسر هم سر بازی این بچه ها با بادکنک داشتیم و ترکیدن بادکنها ها و ...

بالاخره رسیدیم و رفتیم خونهن خاله طلعت که مامان عمو علیه. همه اونجا جمع بودن. قرار بود برای شب قیمه نذری درست کنن که کردن و خیلی هم عالی شده بود. دانیال نزدیک غروب از خستگی بیهوش شد و یه دو ساعتی خوابید. آخر شب رفتیم خونه خاله جمیله و ساکهامون رو جابجا کردیم و تا دیروقت بیدار بودیم و حرف زدیم. صبح هم بلند شدیم و بعد از صبحانه رفتیم پشت نمایگاه و آش شعله خوردیم و رتیم سمت حرم. قیامتی بود . کلی پشت دسته ها پیاده راه رتیم اما مامانم و دانیال حسابی خسته شده بودن و از شدت شلوغی نشد داخل حرم بریم. برگشتیم خونه و دانیال هم حسابی گریه می کرد که فقط من بغلش کنم. همه با هم برگشتیم خونه و عصر شده بود که ناهار خوردیم و استراحت کردیم. جمعه صبح بیدار شدیم و من و بابامحسن و دانیال و غزل رفتیم بیرون. مامانی حال نداشت. رفتیم طرقبه و بازار بعثت و عصر شده بود که برگشتیم و ناهار خوردیم و یه استراحت کوتاه و بعد همه با هم رفتیم حرم . دانیال تو راه خوابش برده بود و تمام مدتی که تو حرم بود خواب بود. البته بهتر چون در غیر اینصورت همش باید می دویدیم دنبالش. بعد از حرم بیرون شام خوردیم و برگشتیم خونه و شنبه صبح ساکها رو جمع و جور کرد. ناهار خونه پسرخاله حسن بودیم. داداش عمو علی . بعدش هم رفتیم یکی دوتا از خیابونهای مشهد که رو واسه خرید مامانی و من گشتیم . خدارو شکر دانیال خوابید و بابا محسن تو ماشین کنارش بود. بعدش هم دوباره یه سر رفتیم بازار بثت و بعد برگشتیم خونه و شام و فرودگاه و راهی تهران شدیم. مطابق رفتن دانیال تو فرودگاه حسابی شیطونی کرد و تو هواپیما هم کمی. ساعت چهار صبح بود که رسیدیم خونه. بارون می اومد و هوا حسابی عالی شده بود.

عکسهای مشهد تاسوعا و عاشورای حسینی سال ١٣٩٢

دانیال رو دوش عمو علی

دانیال وقتی دید خیلی از بچه ها روی دوش باباهاشون هستن خواست تا بابایی رو دوشش بزاره. وقتی بابا محسن خسته شد عمو علی عزیز دانیال رو رو دوشش گرفت. بعدش هم بابا محسن برای دانیال طبل خرید تا راضی بشه و کمی راه بیاد

 

 بقیه عکس ها در ادامه مطلب

دانیال گریه می کنه تا فقط من بغلش کنم

جمعه - بازار بعثت طرقبه

غزل ناز خودم

جمعه شب حرم مطهر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عاطفه
29 آبان 92 21:42
سلام فاطمه جون،زیارتتون قبول.دانیال جون خوبه؟از طرف ما دانیال وببوس وبگو خیلی دلمون براش تنگ شده به عمه اینا هم سلام برسون. سلام عزیزم. مرسی گلم. شما هم به همه سلام برسونید. می بوسمت
مامان آویسا
2 آذر 92 9:25
سلام عزیزم.زیارت قبول. انشاالله همیشه به مسافرت.عزاداریاتون قبول مرسی عزیزم.فدات. جای همگی خالی بود. انشاالله عزادی همه دوستان قبول باشه
مامان کسرا
2 آذر 92 11:26
سلام زیارت قبول باشه انشالله همیشه به زیارت عزاداریهاتون قبول درگاه حق باشه انشاالله . برای شما هم همچنین