دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

سه شنبه 16/8/91

1391/8/16 13:02
280 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که دانیال رو از مهد گرفتم دوید بیرون دنبال صدف گریه زاری کرد. بابامحسن سرش رو گرم کرد که مامان صدف صدف رو ببره وقتی وقتی دانیال دید صدف نیست پدر ما رو درآورد. جلوی دانشکده علوم پایه یه حوض بزرگه که توش ماهی قرمز داره کمی اونجا سرگرمش کردیم براش پاستیل و رنگینک خریدیم اما تا خود خونه بهانه می گرفت و جیغ می کشید و به هر بهانه ایی گریه می کرد. اعصاب من و بابایی حسابی خرد شده بود. بالاخره رسیدیم خونه هنوز بهانه می گرفت. براش آب سیب گرفتم خورد انگار حالش بهتر شده بود. نمی دونم شاید از شدت گرسنگی عصبی شده بود چون بعد از خوردن آب سیب حالش خیلی بهتر شد و شروع کرد به بازی. شربت زینک پلاستش رو که همیشه به سختی میخورد به راحتی خورد بعد هم من براش ماهی سرخ کردم دلستر هم خیلی دوست داره. هم خورد و هم رو فرش ریخت. ساعت 7 هم با دانیال رفتیم حمام. وقتی اومدیم بیرون بابامحسن اومده بود خونه. عزیزاینا هنوز چالوسن و نیومدن. دیشب که بابامحسن اومده بود خونه، عزیز زنگ زد و با دانیال هم حرف زد. این هفته هم قراره چالوس بمون. خدا سایه عزیزاینا رو از سرما کم نکنه ولی دانیال وقتی عزیز ایناخونه نیستن و پله ها رو هی بالا و پایین نمی کنه خیلی حرف گوش کن و آروم میشه. بالاخره ساعت 9 بود که شامخوردیم و خوابیدیم. البته هر سه رو تخت خوابیدیم بعد دانیال رو بردم تو تخت خودش گذاشتنم. نصف شب بیدار شدو غر زد که بیاد پیش من. اما دستش رو گرفتم و بهش گفتم که پیشش هستم و همون جا بخوابه و اون خوابش برد.

صبح دیرتر اومدیم اداره و  صبحانه دانیال رو تو خونه بهش دادم خورد. تخم مرغ و چایی که باعسل شیرین شده بود. خداروشکر خورد و سرحال تر از همیشه اومد مهدکودک.

خدایا شکرت. به خاطر همه نعمتهایی که به ما دادی و همه اون نعمتهایی که به ما ندادی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان کسرا
20 آبان 91 9:28
ای جونم خاله که مثل کسرا میمونی گیر بدین ول کن نیستین
مامان صدف
20 آبان 91 13:06
الان هم که کلاسشون جدا شده.
امان از درد دوری

امان از دست این مسئولین مهدکودک. فقط زورشون به دانیال بیچاره میرسه. حسابی اعصابم رو خرد کردن