روز دوشنبه خودم سردردم عود کرده بود و حال افتضاحی داشتم طوری که بابا محسن اومدو عصری من رو برد بیمارستان و سرم زدم و آمپول مسکن و .. . وقتی برگشتم خونهساعت ١٠ شب بود و دانیال پیش عمه شیوا تو خونه عزیز بود. حالش خوب و هسچ شکایتی نداشت. فقط موقع خواب گفت بابایی پام درد می کنه فردا منو ببر دکتر. بعد خوابیدیم ساعت ٤ صبح بودکه از پا درد ناله می کرد. کمی پاهاش رو ماساژ دادم و دوباره خوابید. من که کلا خوابم پریده بود. صبح که دانیال رو بیدار کردیم بیاریم مهدکودک پاش خیلی خیلی درد می کرد طوری که نمی تونست روی پاش وایسه یا تو دستشویی بشینه. خیلی ترسیدیم امابهر خال بردیمش مهد تا ببییمتا ظهر چی پیش میاد بهتر میشه یا نه. ساعت ٩:٣٠ زنگ زدم مهد کودک. خاله ...