عروسی پسرعمو (رضا) چالوس
پنجشنبه ٢١ شهریور صبح به سمت چالوس راه افتادیم . آخه عروسیه رضا پسر عمو علی بود. رضا تنها پسر نوه بزرگ عموی بابامحسنه و از اونجایی که عموعلی خیلی برامون عزیزن ما هم خیلی ذوق و شوق عروسی رو داشتیم. پنجشنبه ساعت ٣ عصر رسیدیم چالوس . اون شب حنا بندان بود دانیال خسته بود و حسابی قاطی کرده بود من هم وسط مراسم دانیال رو بردم بالا و تو یک اتاق خوابوندم . خوشبختانه خونه عمو علی انقدر بزرگ بود که توش اتاق خالی برای خوابیدن دانیال پیدا بشه. جمعه شب هم عروسی بود. با همکاری بابا محسن و خواب عصرگاهی و بموقع دانیال ما هم به کارهای عروسی رسیدیم و رفتیم تالار. خوش گذشت. عمه شهین، عمه شهلا و عمه شبنم هم اومده بودن. دانیال تا می تونست شیطونی کرد و من تا میتونستم نادیده گرفتم. فقط دانیال یه ربع برای خوردن کیک سر عقد گریه می کرد. تا کیک رو ببرن و به دانیال بدن دانیال زار می زد که بالاخره بعد از یک ربع گریه زاری کیک بهش رسید و ساکت شد.
عکس دانیال و ریحانه تو عروسی
بعلت شلوغی مجلس و شیطونی بچه نشد که عکس بگیریم. این چند تا دونه رو هم عمه شبنم خواست بگیرم که هول هولی هم گرفتیم