دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

یادداشت در مورد دانیال- اواسط شهریور

آخر هفته گذشته خونه پسرخاله علی و خاله سمیه دعوت بودیم. ظهرش هم رفته بودیم خونه مامانی و از اونجا رفتیمخونه پسرخاله. وقتی خونه مامانی بودیم دانیال حسابی پشت سر داییش گریه کرد آخه دایی غلام با دوچرخه اش رفته بودبیرون . دانیال هم حسابی اشک ریخت و خاله زیبا هم نازش ر ومی کشید. دانیال به مامانی اصرار می کرد که ماشینم رو بزارتوکوچه با ماشینم برم دنبال داییم. خاله زیبا آرومش کرد و بهش گفت می برمت بیرون. چی دوست داری برات بخرم و .... بعد به اصرار خاله زیبا من و خاله زیبا و دانیال رفتیم بیرون. خاله زیبا جلوی یه اسباب بازی فروشی وایستاد و به دانیال گفت چی می خوای؟ من هم که می دونستم دانیال جنبه این حرفا رو نداره با تعجب به زیبا نگاه می کردم که چرا ای...
10 شهريور 1392

کارها و حرفهای دانیال

اوایل ماه رمضان ماشین بزرگ دانیال رو بردیم خونه مامانی و دانیال حالا آخر هفته ها تو حیاط خونه مامانی با ماشینش بازی میکنه. دانیال کلی قد کشیده و بهتر حرف میزنه . یعنی بهتر موضوعات رو درک می کنه. گاهی از حرفاش تعجب می کنیم. پنجشنبه عزیزش اینا رفتن چالوس . دانیال وقتی از خواب بیدار شد و رفت و پایین و به در بسته خورد حسابی گریه کرد برای همین به عزیزش زنگ زدم تا باهاش حرف بزنه. عمه شیوا از گریه دانیال گریه اش گرفت منم همینطور. انقدر که با التماس و بغض می گفت کجایی بیا دل سنگ هم آب میشد اما آخرش که عمه شیوا بهش وعده داد که برات ماشین می خرم دانیال سریع گفت برای خونمون هم از اون سس ها بخر بابام از اون غذاها بخره اونجوری سس بزنیم بروخور...
2 شهريور 1392

تعطیلات تابستانی 92

مدت طولانیه که زیاد تو وبلاگ دانیال نمیام. بیشتر از اینکه کار داشته باشم فکرم مشغوله واسه همین کمتر به وبلاگ سر زدم. بیشتر تعطیلات تابستانی ٩٢ تو ماه مبارک رمضان بود و ما تو خونه بودیم و چند روز تعطیلی عید فطر رو با چند روز مرخصی یکی کردیم و یه سر رفتیم چالوس. خداروشکر خوش گذشت. به همه اقوام بابایی سرزدیم. دانیال با فاطمه دختر خاله بابایی حسابی سرگرم بود و وقتی میهمانی میرفتیم با بچه های دیگه مثل محمد امین و عرفان هم بازی می کرد (البته گاهی کار به دعوا میکشید). دوبار رفتیم ساحل هر دوبار شب بود. یکبار با مادرجون و بابا محسن که زیاد نمونیم چون موج زد و دانیال رو خیس کرد. و یکبار هم با خاله خاتون، آقا رحمان و مادرجون که شام رو هم میهمان خاله ...
2 شهريور 1392

تعطیلات تابستانی 92

امسال بعد از  تعطیلات تابستانی یعنی تعطیلات عید فطر و پس از ان را آمدیم چالوس بعدا عکسها و خاطرات  رو می نویسم الان تو خونه دایی حسین کنار آتنا و عاطفه هستیم و دانیال مشغول بازیه  
21 مرداد 1392

دو هفته اول ماه رمضان 92

مدتیه تو وبلاگ دانیال نمیام کارم زیاده دیگه این روزها روزه داری و تشنگی و گرما هم مزید علت شده. دانیال روز به روز بزرگتر میشه و حرفاش بزرگونه تر. من و بابا محسن حسابی لذت می بریم از شیرین زبونی هاش. گاهی به من می گه منو عصبانی نکنا. یا یه بار بهش گفتم برام سوره کوثر رو بخون اون هم خیلی جدی با دست از سر تا پای منو نشون داد و گفت مگه تو خاله منظری؟ (مده تو خاله مندری) یه بار هم با هم تو تاکسب نشسته بودیم  آقای راننده بقیه پول منو اسکناس داد و بقیه پول یکی دیگه رو با سک داد. دانیال هم برگشت به راننده گفت عمو چرا به ما پول ندادی . من هرچی نشونش دادم که ایناها عمو بقیه پول ما رو داد ولی اصلا به من نگاه نمی کرد و به راننده می گفت ع...
1 مرداد 1392

عکسهای تولد 3 سالگی دانیال با دوربین مامان صدف (عکاس خاله پریسا)

عکسهای تولد 3 سالگی دانیال با دوربین مامان صدف (عکاس خاله پریسا) دانیال تا تونست اون روز گریه زاری کرد. بمیرم الهی بچه ام فکر می کرد رفتم دنبالش ببرمش خونه وقتی دید قرار نیست ببرمش کلی گریه کرد بعد هم که ساکتش کردم و یواشکی ازمهدکودک رفتم دوباره کلی گریه کرد. تقریبا تمام عکسهاش با حالت گریه است. بقیه عکسها در ادامه مطلب               ...
1 مرداد 1392

تولد یکسالگی رادین

تولد یکسالگی رادین توپولو رو عمه شهلا ٢٦ خرداد روز یکشنبه تو رستوران گرفت. خیلی خوش گذشت. دستشون درد نکنه. چه کیک خوشگلی هم عمو حمید براش خریده بود. انشاالله دامادیش دانیال و هستی حسابی شیطونی کردن. یه دختر کوچولو هم رو تخت کنار ما بود که اون رو هم آوردیم تو جشن تولد. البنه بچه ها مخصوصاً‌ دانیال چشمشون به کیک بود و ناخنک زدن. بابا بزرگ ، عزیز و رادین و دانیال و هستی   این هم عمو محمد و حسام توچولو با اون پیراهن مردونه خوشگلش ...
29 خرداد 1392

عکسهایی که از اول سال با موبایلم انداخته بودم

  مشهد فروردین ٩٢ - عمو علی ما به شام در بیرون از منزلشون دعوت کرد و خیلی خوش گذشت بقیه عکسها در ادامه مطلب دانیال و امیر حسین فلفلی- مشهد فروردین ٩٢ خونه خاله جمیله غزل توپول خودم عکس از دختر عمه ها و پسر عمه های دانیال - تهران- خونه عزیز فروردین ٩٢ حسام توچولو با اون موهای خوشگلش رادین (ناماسته) هستی گل ریحانه ملوس دانیال و هستی دانیال تو خونه خودمون خوابیده   دانیال وقتی از عروسی پسر خاله حسن برمیگشتیم توماشین با این ژست خوابیده بود اردیبهشت ٩٢ دانیال خرداد ماه یه روز گرم که منتظر بابا محسن بودیم (جلوی مرکز همایش های دانشگاه)    ...
26 خرداد 1392

دندون نوزدهم و بیستم- عروسی پسرخاله

دندون نوزدهم  و بیستمدانیال تو اردیبهشت ماه دراومد اما من دیر متوجه شدم و وقت هم نکردم تو وبلاگش بنویسم. این روزها دانیال هر روز از وقی میرسیم خونه کلی کارتون تماشا میکنه و گاهی یه دی وی دی رو چند بار پشت هم براش میزارم تا ببینه.  16 خرداد عروسی پسرخاله حسن بود و رفتیم مشهد. عروسی خیلی خوبب و با شکوهی بود. خوش گذشت. عمه شیوا هم با ما بود. با ماشین رفتیم و برگشتیم. قبل از اینکه راه بیافتیم بابا محسن دانیال رو برد آرایشگاه و موهاش رو کوتاه کرد خیلی بلندو نا مرتب شده بود. پسرم یه پارچه آقا شد. تو مشهد دانیال حسابی شیطونی کرد. امیرحسن عزیزم رو هم دیدم و غزل نازنینم. امیرحسین  خیلی ریز و میزه است ولی مثل فرفره تر و فرزه. خدا حفظش...
26 خرداد 1392