دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

یه دخمل تو راه داریم

اول آذر ماه بود که برای سونوگرافی مرحله دوم غربالگری رفتم و مشخص شد که نینی جدید ما یه دخمله. خداییش برای من هیچ فرقی نمیکرد اما حس میکنم بابامحسن با شنیدن خبر دختر بودن نینی یه جور خاصی خوشحال شد. خداروشکر. امیدوارم دخملمون هم مثل دانیال نازنینم به سلامتی بدنیا بیاد. برای اتاق دانیال یه تخت نوجوان دو طبقه خریدیم و قراره که اتاقش از حالت انفرادی در بیاد. الان مدتی است که شبها تو تخت خودش تنها می خوابه  البته گاهی نیمه شب بیدار میشه و گریزی به تخت ما می زنه و خودش رو بین ما جا می کنه. درکل به نظرم دانیال این چند وقته بسیار آقاتر شده طوری که مربی های مهد هم اذعان می کردن که رفتار دانیال خیلی عوض شده و کلی از شیطنتهاش کمتر شده و...
19 آذر 1393

دوباره سردرد و سفر مشهد و گم شدن دانیال تو حرم- غربالگری مرحله2

دو سه هفته بعد از آزمایش غربالگری مرحله1 تاسوعا و عاشورا بودو بابا محسن بلیط هواپیما گرفت و رفتیم مشهد. روز تاسوعا خالم اینا نذری داشتن و تا رسیدیم همگی رفتیم اونجا. اون شب خستگی راه باعث سردرد من شد و از ترس اینکه دوباره کارم به بیمارستان نکشه به بابا محسن گفتم برام دیکلوفناک گرفت آخه یادم بود که سر دانیال هم دو بار مجبور شدم دیکلوفناک استفاده کنم و خدارو شکر جزو داروهایی که در صورت درد شدید میشه استفاده کرد. تو مشهد روز اول  (روز تاسوعا) هوا آفتابی و خوب بود روز دوم بارون شدید گرفت و هوا خیلی سرد شد. همگی رفته بود حرم اما نتونستیم بخاطر شلوغی و سرما بریم داخل حرم و برگشتیم خونه. تو راه شوهر خواهرم بخاطر من آش شعله خرید و ...
18 آبان 1393

غربالگری مرحله 1

22 مهر برای آزمایش غربالگری مرحله اول رفتم هم آزماش خونه و هم سونوگرافی. جنسیت این کوچولوی جدید مشخص نشد و دکتر واسعی گفت که الان خیلی کوچکه و. هرچی که بگه بیشتر ذهن ما رو مشغول میکنه. فردای اون روز رفتم و جواب آزمایش رو به دکتر نشون دادم  که خدارو شکر خوب بود و برای 17 آبان برام یه آزمایش غربالگری دیگه نوشت غربالگری مرحله 2 . (فقط آزمایش خون) بعد از آزمایش غربالگری مرحله اول در همون حین که عمو جوادم هم فوت کرده بود محل کارم هم به یه طبقه بالاتر منتقل شده بودو رئیسم هم عوض شده بودو تنها کارشناس اون مدیریت خود من بودم و همه کارها رو سر من ریخته بود و استرس زیادی رو تحمل می کردم میگرنم عود کرد و یه سردرد سه روزه شدید و در نهایت...
18 آبان 1393

فوت عمو جواد

روز جمعه 18 مهر ماه بود که عموی بزرگم عمو جواد بعد از چند ماهی بیماری فوت کرد. خدا بیامرزه. بسیار شبیه به پدر بود و من رو یاد زمانی انداخت که پدرم فوت کرده بود. بهرحال 18 جمعه بود و وقتی خبر رو شنیدیم به بابا محسن که رفته بود سر کلاس دانشگاه خودش خبر دادیم و برگشت و با هم رفتیم بهشت زهرا. دانیال اون روز تمام مدت پیش عزیز و عمه شیوا موند. ماه آخر شب بود که برگشتیم خونه چون تا مراسم تو بهشت زهرا و تموم بشه و بریم ناهار 4 عصر شده بود و بعد که از رستوران اومدیم بیرون دیدم آقای دزد کامپوتر ماشین دایی غلام رو برده و مامانم اینا هم بدون ماشین مونده بودن و کلی گرفتار شدیم و تا برسیم خونه مامانم ساعت 7 شب بود و بعدش هم باید آماده می شدیم و می...
18 آبان 1393

گرفتگی کمر در اواخر ماه دوم بارداری

اواخر ماه دوم بارداری بودم که کمرم گرفت و چون دارو هم نمی تونستم مصرف کنم حسابی کله پا شدم. دو سه بار دکتر رفتم و در نهایت دکتر متخصص مغز و اعصاب بهم گفت که دیسکت تحت فشار و کاری نمی شه کرد و پیشنهاد می کنم حتی پماد هم استفاده نکنی چون هنوز سه ماهه اول بارداری هستی و من حسابی گرفتار شده بودم. کمرم کاملا خم مونده بود و درد شدیدی داشت و غیر از تحمل هم نمی شد کاری کرد تا اینکه بعد از حدود 5 روز کمرم صاف شد و به زندگی عادی برگشتم
18 آبان 1393

خونه جدید عمه شهین

به سلامتی و مبارکی عمه شهین اینا از اجاره نشینی خلاص شدن و برای خودشون خونه خریدن. روز جمعه ظهر همگی رفتیم خونه عمه شهین اینا . بچه ها همگی بودن و مطابق معمول گهگاهی صدای جیغ و داد و دعواشون بلند میشد. عصر بود که عمه شبنم و عمو مجید راه افتادن که برن بیرون یه دوری بزنن و هستی رو هم با خودشون بردن. همون موقع بابامحسن هم که با عزیز اینا رفته بودن خونه دایی یزدون سر بزنن برگشتن و بابا محسن هم به من گفت که دانیال رو حاضر کنم و ما هم بریم بیرون یه دوری بزنیم. آخه قرار بود همگی شام هم خونه عمه شهین بمونیم. دانیال  تا سوار ماشین شد دو دقیقه نشد که خوابش برد و ما برگشتیم خونه و بابا محسن دانیال رو برد بالا و خودمون دو تایی رفتیم و ...
23 شهريور 1393

نی نی پسرخاله محمد (مهرانا)

هفته گذشته روز سه شنبه 11 شهریور نی نی پسرخاله محمد به دنیا اومد. یه دخمل نانازی. تو بیمارستان رفتیم ملاقاتش اما برای دیدن نی نی تازه وارد به خانواده به خونشون نرفته بودیم تا روز سه شنبه که دهمین روز به دنیا اومدن این دخمل ناناز بود. روز پنجشبه عصر با بابایی، خاله زیبا و مامانی (مادربزرگ دانیال) رفتیم خونه پسرخاله محمد و دیدیمشون. اسم این دخمل خانوم رو مهرانا گذاشتن. یعنی الهه نور. مهرانا جان خوش اومدی عزیزم         ...
23 شهريور 1393

یه خبررررررررر

یه نی نی دیگه تو راهه روزهای آخر تعطیلات تابستونه بود که متوجه شدیم یه نی نی دیگه  تو راه داریم. یکی دو هفته بخاطر یه سری مشکلات پزشکی دو به شک بودیم اما بالاخره هفته پیش دکترم تأیید کرد  هفته شش بارداری رو دارم پشت سر می زارم. البته بخاطر دیابت بارداری که زودهنگام هم به سراغم اومده باید خیلی مواظب باشم. این روزها حالم خوبه و فعلا حالم مثل بارداری قبلی بد نشده و امیدوارم هم که نشه. اگر خدا بخواد فروردین ماه یه نی نی کوچولوی دیگه به جمع خانوادمون اضافه میشه. هنوز به دانیال چیزی نگفتیم اما خودش مدتهاست که به ما می گه برام یه نی نی بخرید. وقتی بچه های کوچولو رو چه دختر باشن و چه پسر تو خیابون و بیرون از خونه میبینه ذوق می کنه...
15 شهريور 1393

کمر درد عمه شهلا - آب بازی دانیال تو خونه

این روزها دیسک کمر عمه شهلا پاره شده و قراره بصورت استراحت مطلق باشه تا شاید دیسکش جوش بخوره. عمهشیوا رفته بود خونه اونها تا به عمه شهلا کمک کنه . آخر هفته دایی کیاو همسرش اومده بودن تهران. من پنجشنبه خونه مامانم بودم و آخر شب برگشتیم خونه و دانیال اون زمان خواب بود . اما صبح روز جمعه رفتم خونه مادرشوهرم و دایی کیا و زن دایی رو اونجا دیدم. عمه شیوا و شهلا هم اومده بودن خونه عزیز. ظهر عمه شبنم هم اومد خونه عزیز. بچه ها رفتن بالا خونه ما و اونجا بازی می کردن. خونه من چندین بار در حد انفجار بریز و بپاش شد . حتی یه بار بچه ها تو خونه آب بازی می کردن و خونه رو خیس کردن. اما عمق فاجعه وقتی بود که وقتی دایی کیا اینا رفتن و  عمه شبنم و ریحانه ه...
15 شهريور 1393