دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 18 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

دوباره سردرد و سفر مشهد و گم شدن دانیال تو حرم- غربالگری مرحله2

1393/8/18 13:26
362 بازدید
اشتراک گذاری

دو سه هفته بعد از آزمایش غربالگری مرحله1 تاسوعا و عاشورا بودو بابا محسن بلیط هواپیما گرفت و رفتیم مشهد. روز تاسوعا خالم اینا نذری داشتن و تا رسیدیم همگی رفتیم اونجا. اون شب خستگی راه باعث سردرد من شد و از ترس اینکه دوباره کارم به بیمارستان نکشه به بابا محسن گفتم برام دیکلوفناک گرفت آخه یادم بود که سر دانیال هم دو بار مجبور شدم دیکلوفناک استفاده کنم و خدارو شکر جزو داروهایی که در صورت درد شدید میشه استفاده کرد.

تو مشهد روز اول  (روز تاسوعا) هوا آفتابی و خوب بود روز دوم بارون شدید گرفت و هوا خیلی سرد شد. همگی رفته بود حرم اما نتونستیم بخاطر شلوغی و سرما بریم داخل حرم و برگشتیم خونه. تو راه شوهر خواهرم بخاطر من آش شعله خرید و خوردیم. روز سوم من و بابا محسن و دانیال رفتیم حرم. داخل زیر زمین بودیم. نشستیم و من شروع کرده به خوندن زیارت نامه. دانیال گفت تشنه اس. بابا محسن رفت تا ببینه می تونه براش آب بیاره. دانیال هم چسبید به بابا محسن و رفت. نگو محسن اون رو ندیده و با قدم های تند دانیال رو جاگذاشته و رفته و دانیال هم وسط راه مونده بود و گم شده بود. بابا محسن بعد از حدود 6 یا 7 دقه برگشت و دیدم دانیال باهاش نیست گفتم دانیال کو گفت پیش تو بود از من می پرسی. گفتم دانیال با تو اومد گفت نه نم ندیدمش با من نیومد. هیچی دیگه حساب کنید من چه حالی شدم.

گریه کنان از این ور زیرزمین حرم به اونور ناله می کردم و می گشتم دنبال دانیال. محسن هم از یه طرف دیگه. بعد از 15 دقه گشتن یه خانمی بهم گفت که یه خادمی یه بچه رو داشت می برد قسمت گم شده ها. رفتم ته سالن خادم گفت خانم گریه نکن نگران نباش گم شده ها آخر این سالنه. دوباره گریه کنان و بدو بدون رفتم سمت گم شده که دیدم بابا محسن صدام می کنه و دانیال هم دستش تو دست محسنه. با دیدن دانیال شروع کردم به های های گریه کردن. اصلا دیگه تو حال خودم نبودم. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که بخواد بچه اش رو گم کنه. خیلی خیلی بدیه. من تازه وقتی دانیال رو پیدا کردم دیگه گریه ام بند نمی اومد. دانیال هم هاج و واج فقط منو نگاه می کرد. بگذریم.اون روز انقدر حال من بد شد که اصلا نشد زیارت کنیم و سریع برگشتیم خونه خواهرم.

اون شب پسرخاله حسن و دختر خاله سمیرا هم دعوت بودن خونه خواهرم تا حدود ساعت 2 شب بیدار بودیم . اون شب برف هم می اومد و هوا هم بسیار سرد شده بود.

پنجشنبه با خاله جمیله و بچه هاش رفتیم حرم. این بار همگی چهارچشمه بچه ها رو می پاییدیم که از کنارمون جم نخورن. بالاخره شد یه دل سیر زیارت کنیم .

بعد از زیارت از حرم اومدیم بیرون. علی بیرون حرم منتظر ما بود و قرار بود بریم ناهار بیرون. یه جایی که قرار بود بریم و خیلی هم دور بود بسته بود رفتیم یخ جای دیگه اونجا هم بسته بود. آخه ساعت شده بود 4 عصر. بعدش یه جای دیگه به ذهنشون رسید طرفای طرقبه و شاندیز. عجب جایی بود. رفتیم و اونجا باز بود و غذا خوردیم. واقعا غذاش عالی بود. من و بابا محسن دیزی خوردیم . البته شوهرخواهرم بخاطر من تقریبا همه چی سفارش داده بود که یه وقت من دلم نخواد و روم نشه بگم. کشک بادمجان و کوفته و کباب و جوجه و کلی مخلفات

خلاصه که غذای بسیار عالی ایی بود و ساعت از 5 گذشته بود که رسیدم خونه خاله جمیله همه یه وری ولو شدیم و خوابیدیم. دانیال دیرتر از بقیه خوابید و اما من خوابم برده بود  نفهمیدم که اون کی خوابیده.

وقتی از خواب بیدار شدیم وسایل و ساکهامون رو جمع کردیم و شوهر خواهرم که رفته بود مغازه برگشت خونه و ما رو برد فرودگاه و یعنی همه با هم رفتیم. هواپیما حدود 45 دقه تاخیر داشت و ما ساعت حدود 2 نیمه شب بود که رسیدیم تهران خونمون.

جمعه تا ظهر حالم خوب بود اما ظهر به بعد دوباره سردرد شدیدی گرفتم و تا شنبه صبح حالم بد بود و دوباره مجبور شدم یه دیکلوفناک استفاده کنم. شنبه صبح 17 آبان بود و من برای آزمایش غربالگری مرحله دوم رفتم. جواب آزمایش آخر هفته معلوم میشه . توکل بر خدا.

نمیدونم این بار برم پیش دکتر و بگم که این داروها رو استفاده کردم چی بهم میگه.

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان مریم
4 آذر 93 16:39
ای وااای دختر. باز هم این دنی حادثه آفرید. خداروشکر بخیر گذشت
مامان دانیال و الینا
پاسخ
دقیقا باز هم این دانی حادثه افرید