دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 12 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

فوت عمو جواد

1393/8/18 12:55
872 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه 18 مهر ماه بود که عموی بزرگم عمو جواد بعد از چند ماهی بیماری فوت کرد. خدا بیامرزه. بسیار شبیه به پدر بود و من رو یاد زمانی انداخت که پدرم فوت کرده بود.

بهرحال 18 جمعه بود و وقتی خبر رو شنیدیم به بابا محسن که رفته بود سر کلاس دانشگاه خودش خبر دادیم و برگشت و با هم رفتیم بهشت زهرا. دانیال اون روز تمام مدت پیش عزیز و عمه شیوا موند. ماه آخر شب بود که برگشتیم خونه چون تا مراسم تو بهشت زهرا و تموم بشه و بریم ناهار 4 عصر شده بود و بعد که از رستوران اومدیم بیرون دیدم آقای دزد کامپوتر ماشین دایی غلام رو برده و مامانم اینا هم بدون ماشین مونده بودن و کلی گرفتار شدیم و تا برسیم خونه مامانم ساعت 7 شب بود و بعدش هم باید آماده می شدیم و می رفتیم خونه پسر عمو فرخ برای مراسم شام غریبان و ... که در نهایت ساعت 11 گذشته بود که رسیدیم خونه.

دوشنبه که روز عید غدیر بود مراسم سوم رو تو مسجد الجواد هفت تیر گرفتن. یه روز بارونی بود. پدر شوهر و مادر شوهرم هم با ما اومدن مسجد و دانیال رو هم بردم. دانیال هم که مطابق معمول تو مسجد یه جا بند نمی شد . بعد از مسجد قرار شد همه بریم خونه پسر عمو فرخ که ما نرفتیم . بابا محسن دندونش درد می کرد و بهرحال نرفتیم.

پنجشنبه آخر هفته اش روز هفتم عموم بود همگی رفتیم بهشت زهرا. چقدر هم شلوغ بود. دانیال هم برده بودم و حسابی اینور و اونور رفت و شلوغ بازی درآورد. بعداز مراسم رفتیم سرخاک بابام. عمه هام و عمو داود هم اومدن. از اونجا دوباره برای مراسم هفتم همگی رفتیم خونه پسر عمو فرخ و آخر شب برگشتیم.

هفته بعدش پنجشنبه دختر عمو فهیمه برای پدرش ختم گرفته بود تو خونشون که من سرم درد می کرد و نرفتم. یه سر دردی که سه روز طول کشید و در نهایت کارم به اورژانس بیمارستان طالقانی کشید و در یه آمپول دگزا بهم تزریق کردن. اون شی نمی دونستم از شدت درد گریه کنم یا از شدت نگرانی که در مورد زدن آمپول دارم.

بهر حال شب نحسی بود .

هفته بعد از اون پنجشنبه شب دختر عمو فریبا ختم گرفت و همگی رفتیم اونجا هم دانیال رو بردم و تا تونست شلوغ بازی کرد و من با یه سردرد دیگه روانه خونه شدم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)