دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

شنبه 26 فروردین 91

1391/1/27 12:43
311 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 26 فروردین 91

دیروز صبح گذاشتم بمونی خونه پیش عمه شهلا و عمه شهین وهستی دخترعمه ات. خوشبختانه تا ساعت و 10 و نیم بغل عمه شهلا خواب بودی. بعد آقا نقاشه اومده بودخونه باباجونت رو رنگ کنه و زنگ بالا رو زده بود و بیدار شده بودین. من هم ساعت 1 مرخصی ساعتی گرفتم و اومدن خونه. جیگرم از دیدن من ذوق کرده بودی و هی میخندیدی و می گفتی مامانی. مامانی و ناهارت رو که عمه داشت بهت میداد ول کردی و اومدی بغلم و هی گفتی می می. می می

بعد از خوردن ناهار سر ماشین پلیست با هستی دعوا کردین و انقدر بکش بکش کردین و گریه زاری راه انداختید که نگو. دیگه اعصاب و روان برای ما نذاشته بودید. من هم ماشین رو انداختم تو بالکن و به هیچکدومتون ندادم. اما باز هم از پشت پنجره ماشین رو نگاه میکردید و به هم می پریدید و باز جیغ میکشیدید. خلاصه بعد از کلی بکش و مکش ساعت 3 خوابیدی و هستی هم پشت بند تو گرفت خوابید و ما هم تونستیم یه چرتی بزنیم.

ساعت 6 وقت دکتر متخصص گوش و حلق و بینی داشتی و ساعت پنج و نیم بیدارت کردم و راه افتادیم رفتیم مطب دکتر. عمو محمداومده بود و گرفته بود خوابیده بود و عمه شهین گفت که تا ما از مطب برگردیم اونا میرن خونشون و ... با اصرار ما صبر کردن تا ما کارمون تو مطب دکتر تموم بشه و با هم بریم سلسبیل. آخه خونه عمه شهلا اون وراست و عمه شهین هم میخواست برای هستی لباس بخره . آخه چند روزی میشد که هستی رو فرستاده مهدکودک و میگفت میخواد براش چنددست لباس جدید بخره. ما هم با اونا رفتیم و من هم برات کمی لباس خریدم. بعد رفتیم شام خوردیم و رفتیم عمه شهلا رو رسوندیم خونشون و عید دیدنی رفتیم خونشون. عمو حمید شوهر عمه شهلا هم به جمع ملحق شده بود. خلاصه ساعت 11 و نیم از اونها خداحافظی کردیم و برگشتیم سمت خونه. عمه شهین اینا هم ماشینشون رو برداشتن و رفت خونشون هشتگرد. هرچی اصرار کردیم که دیره و امشب هم بمونید دیگه قبول نکردن و رفتن.

وقتی رفتن دانیال تو ماشین هی غر میزد و می گفت صدف صدف. تازه فهمیدیم که دانی چون فقط اسم صدف رو بلده اسم هر بچه ایی رو که میخواد صدا کنه میگه صدف. مثل مامان و بابا که همه خانم ها مامان هستن و آقایون باباها. آخه نمیتونه عمو و خاله و .... خوب بگه واسههمسن خودش رو راحت میکنه و یکسره همه یا مامانن یا بابا یا صدفلبخند

راستی دیروز که دانی رو بردیم متخصص گفت که یه سینوزیت آلرژیک داره. نفهمیدم آخر سینوزیت داره یاآلرژی. تازه گفت گلوش ورم کرده و لوزش هم تا حدی بزرگه اما زیاد نه اما اگر ورم گلوش خوب نشه ممکنه لوزه سومش نیاز به عمل داشته باشه که انشااله اینطور نمیشه. در ضمن گفت که اصلا از گوش پاک کن استفاده نکنید و فقط لاله گوش رو پاک کنید.

به هر حال از اینکه چیز خاصی نبود خوشحال شدیم. دیشب دانی بهتر نفس می کشید و راحت خوابید. فقط دم صبح کمی سرفه کرد که امیدوارم همین یکی دو روزه اون هم خوب بشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان صدف
27 فروردین 91 13:25
احتمالا" دانیال میدونست خونه صدف نزدیکای سلسبیله. واسه همینم هی صداش میکرد.


راستی!!!!!!! پس لابد واسه همین بوده

مرسی از اطلع رسانی. حالا روشن شدم
عمه زینب دانیال
27 فروردین 91 14:48
سلام اسم عسمل عمه هم دانیال و خوردنی عمشه خوشحال شدم هم نام دانیالو تو نی نی وبلاگ میبینم. به ماهم سربزنید.
مامان محمدرضا
28 فروردین 91 8:45
الهی زود خوب بشی خاله


مرسی عزیزم انشااله همه نی نی ها همیشه سالم و سلامت باشن