دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

تولد بابا محسن

1391/1/26 9:43
663 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه 23 فروردین تولد بابا محسن بود و قرار بود شب یه جشن کوچولوی سه نفره داشته باشیم اما از آونجا که بابایی چهارشنبه ها با دوستاش میره فوتبال و بعدش هم بیرون ازخونه یه کار فوری براش پیش اومد و حسابی تو ذوق ما خورد. اما بخاطر دل دانیال و تولد بابا محسن به روی خودم نیاوردم و علی رغم اینکه شام هم درست کرده بودم به بابایی گفتم دانیال رو حاضر می کنم و تا تو رسیدی بریم بیرون. تی شرتی که براش خریده بودیم رو کادو کردم. دانیال حسابی از دیدن هدیه ذوق کرده و وقتی بهش گفتم بابا که اومد این رو بده به بابایی بیشتر ذوق می کرد و هی می گفت بابا. بابایی

بالاخره ساعت 10 محسن زنگ زد که نزدیک خونه است و من و دانیال حاضر شدیم و رفتیم پایین. بابا محسن دم در ایستاده بودو پشتش به ما بود که دانیال صدا کرد بابا و وقتی محسن برگشت به سمت ما دانیال هدیه رو بهش داد. بابا محسن هم حسابی ذوق کرده بود دانیال هم بیشتر از باباش. دوست بابا محسن که داشت باهاش حرف میزد وقتی دید دانیال با اون لبخند و ذوق هدیه بابایی رو بهش داده انقدر قربون صدقه دانی رفت که نگو. بعدش سه تایی سوار ماشین شدیم و رفتیم جاتون خالی جیگرکی.

دانی تو جیگرکی

دانی تو جیگرکی

 

بقیه ماجرا و عکسها رو در ادامه مطلب ببینید

 

دانی تو جیگرکی

دانی تو جیگرکی

دانی تو جیگرکی

دم در جیگرکی یه پیشی خوشگل بود که دانیال همش می دوید دنبالش و مینشست روی زمین تا پیشی رو که رفته بود زیر ماشین رو نگاه کنه و یه یک ربعی ایستادیم تا دانیال حسابی پیشی رو نگاه کنه و بهش غذا بده. همش هم می گفت پیش پیش

بعد از جیگرکی رفتیم پارک . اسم اون پارک رو نمی دونم چیه اما تو خیابون شیراز بود. دانیال اولش که حوض و فواره رو دیده بود گیر داده بود بره لبه حوض و ولش میکردی میخواست بپره تو آب. مدام هم میگفت آپ آپ.

دانیال کنار  فواره پارک

دانیال کنار  فواره پارک

دانیال کنار  فواره پارک

دانیال کنار  فواره پارک

اما بالاخره راضی شد که بریم سمت اسباب بازی ها و اونجا شروع به بازی کرد.  اولش از سرسرهایی که تونل دارن می ترسید و نمی رفت تو تونل اما بعد از چند دقیقه که دید همه بچه ها میرن و میخندن کمکم ترسش ریخت و میرفت. از اله کلنگ خیلی خوشش نمی اومد بیشتر سرسره و پله نوردی رو دوست داشت. هرچند که نمیتونست به تنهایی بره و بابایی کمکش می کرد اما از بالا رفتن حسابی ذوق میکرد.

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

دانی تو پارک

دانی تو پارک

 

دانی تو پارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)