دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

آخر هفته- میزبانی از پسرخاله

1391/11/14 8:42
284 بازدید
اشتراک گذاری

پسرخاله محمد و پسرخاله علی همراه همسرانشون پنجشنبه شب در منزل ما میهمان بودن. از روز پنجشنبه صبح که بیدار شدیم داشتم کارهای خونه رو انجام می دادم و خونه رو برای ورود میهمان آماده می کردم. حدود ساعت 2 بود که عمه شیوا اومد بالا و با دانیال سرگرم بود تا من به کارام برسم. اون شب بارون خیلی شدیدی می بارید و پسرخاله ها که راهشون هم به خونه ما خیلی دوره و ماشین هم ندارن حسابی تو ترافیک و بارون گیر کرده بودن و ساعت 8 رسیدن خونمون. دانیال ساعت 6 غروب حسابی کلافه و خسته بود و تا ساعت 8 خوابید. بعد از اومدن مهمون ها کمی گیج و خواب آلو بود ولی بعد خوابش پرید و از سر و کول پسرخاله علی بالا می رفت و حسابی اذیتش کرد. در نهایت بعد از خوردن شام پیشنهاد دادیم با توجه به هوای بارونی و راه دور اون شب رو میهمانها اونجا بمون که با اصرار ما موندن دانیال تا ساعت 2 شب بیدار بود. ما خانوما هم تا ساعت 4و نیم صبح بیدار بودیم و حرف می زدیم. البته من سردرد بدی داشتم و مسکن خورده بودم ولی دوست نداشتم میهان ها رو تنها بزارم و برم بخوابم. صبح هم که بعد از خوردن صبحانه بابا محسن تا یه مسیری رسوندشون و میهمانها رفتن. البته دانیال حسابی پشت سرشون گریه و زاری کرد و با التماس بهشون می گفت که بمونن. دیروز هم حسابی تو خونه کار داشتیم. شستشوی ملحفه ها و لباسها و ... و هوا دادن تشک ها . دانیال هم در این بین حسابی شلوغ کاری کرد تا ساعت 7 شب که  کار تمام شد دانیال خوابید. ساعت 9 هم بیدار شد شام خورد و ساعت 10 و نیم دوباره خوابید. البته یکساعت تو رختخواب چرخید تا خوابش ببره. نصف شب هم بیدار شده بودو گیر داده بود مامان آب میوه. منم که دو تا قرص سرماخوردگی خورده بودم و اصلا نمی تونستم از جام بلند بشم همش بهش می گفتم صبح برات می گیرم ولی اون حسابی گریه زاری راه انداخت تا اینکه بابا محسن یه ابتکار عمل کرد و دلستر رو بابا آب قاطی کرد و آورد داد به دانیال و گفت بیا بابایی آبمیوه. اون هم با اشتیاق خورد و حسابی خوشحال شد و دوباره خوابید. دست بابامحسن درد نکنه نجاتم داد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محیا یعنی زندگی
15 بهمن 91 14:45
خدا قوت از مهمانداری و بچه داری


مرسی خاله جون