شنبه و یکشنبه 27 و 28 آبان
روز شنبه آستین همت رو بالا زدم و کمی ترشی و شور و خیار شور درست کردم. حسابی خسته شدم. دانیال هم تو درست کردن ترشی به مامانی کمک کرد و وسایل ترشی رو می ریخت توی دبه. مطمئناً ترشی و شور امسال حسابی خوشمزه میشه. چون دانیال با اون دستای کوچیک و ناز نازی وسایل ترشی رو می ریخت تو دبه. (به امید خدا)
دیروز یکشنبه 28 آبان بود و کلی کار نکرده داشتیم که انجام بدیم. بعد از ساعت اداری رفتیم مراسم ختم مادر یکی از همکارای بازنشسته، با بابامحسن و دانیال رفتم. دانیال تو سالن رژه می رفت و من هم نمی تونستم به زور نگهش دارم. نیم ساعتی تو مراسم بودیم وخداحافظی کردیم و رفتیم. خدابیامرزه اون مرحومه رو. باعث شد چند تا از همکاران قدیمی رو ببینیم. بعد رفتیم بیمارستان ملاقات دخترخاله الم. دانیال و بابامحسن یه نیم ساعتی تو لابی بیمارستان و خیابون علاف بودن تا من برگردم. بعد هم رفتیم پیش دوست بابایی . حسابی ترافیک بود و پمپ بنزین هم رفتیم و خلاصه از ساعت 3:15 تا 7:30 تو خیابونها می چرخیدیم و حسابی خسته بودیم. دانیال نزدیک خونه خوابید و بردمش تو رختخواب گذاشتمش و لباسش رو همونطوری که خواب بود عوض کردم خودم هم کنارش خوابیدم. ساعت 10 بیدار شدیم. بابامحسن رفته بود هیات و برگشته بود. به دانیال شام دادم خورد و دوباره خوابیدیم.