عید قربان- تولد عزیز
چهارشنبه وقتی کار اداره تموم شده بابا محسن گفت که تو تعاونی خرید داره و ما هم باهاش رفتیم. دانیال حسابی تو تعاونی شیطونی کرد و خودش رفت از اتاق مدیر تعاونی که با بابا محسن دوسته شکلات برداشت و ....
روز پنجشنبه مثل هر هفته رفتیم خونه مامانی .
روز جمعه هم هم روز عید قربان و هم روز تولد عزیز بود. دیروز عصر با بابا محسن رفتیم برای دانیال یه کاپشن و شلوار و کلاه خریدیم و برای عزیز هم یه هدیه ناقابل. بعد هم رفتیم خونه عمه شهلا یه سر زدیم و برای رادین هم امسال اولین عید قربان عمرش رو تجربه میکرد یه عیدی خریدیم. اونجا مدام با اف اف خونه عمه شهلا بازی میکردی و میگفتی عزیز سلام خوبی بعد رو میکردی به ما و میگفتی عزیز آمد. هرجا هم مسجد میبینی میگی عزیز رفت الله. بعد هم برگشتیم خونه . توراه تو خوابیدی و من دیگه تو رو نبردم بالا و تو خونه عزیز برات جا گذاشتم. بعد رفتم لباسهام رو عوض کردم و با با محسن رفتیم خونه عزیز و با بابامحسن که برای شام ژامبون خریده بود ساندویچ ها رو آماده کردیم . هدیه عزیز رو دادیم و بعد تو رو از خواب بیدار کردم تا یه چیزی بخوری. بدخواب شده بود. ولی یه خورده شام خوردی و گفتی خسته ایی. ما هم رفتیم خونمون و تو کنار مامانی خوابیدی. دیشب ماشین پلیسی که بابا محسن برات دیروز خریده بود رو بغل کردی و خوابیدی و صبح سرحال تر از همیشه بیدار شدی. خدارو شکر.
راستی توی ماشین وقتی داره آهنگ میخونه دانیال هم باهاش زمزمه می کنه. من و بابا محسن هم کلی خودمون رو نگه میداریم که نخندیم و اون به خوندنش ادامه بده.
به هرچیزی که کثیفه میگه خبیثه
کلاً کلمات رو خیلی بامزه ادا میکنه و اومد رو خیلی کتابی میگه آمد
من و بابا محسن رو وقتی میخواد صدا کنه میگه بابادون و مامان دون (باباجون و مامان جون)
وقتی هم دونفر بزرگتر دارن با هم حرف میزنن با اینکه داره بازی میکنه ولی گوشش پیش اوناست و کلماتی رو که بزرگترها تو حرفهاشون استفاده کرده رو میون بازیش با خودش تکرار میکنه و باعث خنده همه میشه.