دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

کدوم عکس بیشتر شبیه دانیال (نظر بدید)

دوستان عزیز سلام با تشکر از مامان آویسا که لینک   www.makemebabies.com  (اگر می خواهید بدونید بچتون چه شکلی می شه کلیک کنید) رو تو سایتش گذاشته بود. من سه بار این تست رو امتحان کردم و سه تا عکس مختلف بهم داد. خوشحال می شم نظر بدیدو بگید کدوم یکی بیشتر شبیه دانیال شده. مامان آویسا تست خیلی جالبی بود مرسی عزیزم پیشاپیش از محبت  و توجه بی دریغتون ممنونم.   عکس شماره ١ عکس شماره ٢ عکس شماره ٣ ...
9 بهمن 1390

امروز قراره خاله آتنا بیاد خونمون

  دانیال جونم امروز خاله آتنامیاد ببینتمون. می دونم که تو هم خاله آتنا رو دوست داری. پسر خوبی باش و پیش خاله آتنا زیاد شیطونی نکن. (آبرو داری کن پسر عزیزم) آتنا دوست صمیمی منه که بیشتر از ١٠ ساله که میشناسمش. بعد از ازدواجم و خصوصاً بعد از بدنیا اومدن دانیال خیلی کمتر فرصت شد که ببینیم همدیگه رو. امروز تولد آتناست و همین امروز بهم گفت که عصر میاد خونمون. اعتراف می کنم که دلم براش خیلی تنگ شده.  
9 بهمن 1390

این روزها - دانیال در خانه

سلام این روزها به خاطر  هوای سرد زمستان و تعطیلات بین هفته ای عمه شیوا تو خونه ازدانیال نگه داری می کرد تا مهدکودک نیاریمش. هفته پیش شنبه اربعین بود و تعطیل بودیم چهارشنبه هم به علت برفی که صبح می اومد و سرمای هوا عمه شیوا اومد و پیش دانیال موند. این هفته هم یکشنه ٢٨ صفر بود و تعطیل بود. تازه سه شنبه هم تعطیله. هفته خیلی خوبی بوده و خواهد بود با اینهمه تعطیلی. احتمالاً فردا دانیال رو بیارم مهد. نمی دونم شاید هم نیارم. آخه صبح ها خیلی سرده و دانیال از بس تو این زمستونی سرما خورده حسابی ضعیف شده. طفلک بچه ام. دانیال این روزها حسابی تو خونه بشکن بشکن راه انداخته. پری شب (شنبه شب) دو تا لیوان رو شکست. یک باز که همچین لیوان تو د...
3 بهمن 1390

انگاری دانیال داره بهتر میشه

بعد از چندین روز بیماری سخت دانیال، کمی از علائم بیماریش بهتر شده، اما امروز صبح زود هم تب کرد البته نه با شدت قبل. امروز هم دانیال رو نیاوردم مهد و این دفعه نوبت عمه شیوا بود که بیاد پیش دانیال و ازش پرستاری کنه. قصد دارم تا دانیال کاملاً خوب نشده نیارمش مهدکودک. هرچند دلم براش تنگ میشه و مدام نگرانشم که بی قراری نکنه اما مطمئناً موندن تو خونه برای بهبودش بهتر خواهد بود.  
17 دی 1390

دانیال امروز هم نرفت مهدکودک

دانیال دیروز و دیشب هم تب داشت 39.5 درجه خاله مهدیه دو روزه که اومده خونه ما تا از دانیال پرستاری کنه و دانیال تو این هوای سرد نره مهدکودک. نمی دونم چرا دوره بیماری پسرم انقدر طولانی شده. غصه دارم. هزار تا. از شانس بد من انقدر تو این روزا تو اداره کار دارم که نگو. انگار هرچی آدم بی حوصله تره کار بیشتر میشه. ..... دانیال جان عزیزم دلبندم، دل مامانی برات تنگ شده. تو رو خدا زودزود خوب شو پسرم، مامانی به خاطر این مریضی لعنتیت افسردگی گرفته. نمی تونم تو رو انقدر تب دار و بیحال ببینم عزیزم. تو رو خدا خوب شو.
14 دی 1390

بیماری شدید دانیال - بیمارستان کودکان علی اصغر

بعد از برگشت از مسافرت مشهد دانیال یکی دو روز حالت تهوع داشت و بی اشتها بود. روز چهارشنبه بردیمش دکتر ولی از همون شب تب کرد و بیرون روی هم گرفت. روز پنجشنبه بردیمش بیمارستان کودکان حضرت علی اصغر تو ظفر که فوق تخصص کودکانه. حدود سه ساعت بودیم و به دانیال ors دادیم بخوره بعد خسته شدیم و به دکتر گفتیم ما میریم خونه بهش ors میدیم بخوره. ولی همین که رسیدیم خونه دانیال تبش رفت بالا و حالش بهم خورد. دوباره برگشتیم بیمارستان و دانیال رو تو اتاق تحت نظر نگه داشتن و بهش سرم وصل کردن و ازش آزمایش خون و ادرار و مدفوع گرفتن که خدا رو شکر جواب همه خوب بود. الهی بمیرم برای بچه ام. موقع رگ گرفتن ازش انقدر گریه زاری کرد که از گریه اون من هم گریه می کرد...
11 دی 1390

یلدا مبارک

    یـــلدا بر همگان مبارک   برایت یک بغل گندم ، دلی خشنود از مردم برایت یک بغل مریم، که مستش میشوی هر دم برایت قدرت آرش، که دشمن را زنی آتش  برایت ملک داوودی ، چو کوروش تخت وبهروزی برایت چشمه آبی ، کنارش عمر خضر یابی برایت سفره ای ساده ، حلال و پاک و آماده برایت یک غزل احساس ، دوبیتی های عطر یاس برایت هرچه خوبی هست ، صمیمانه دعا کردم     ...
30 آذر 1390

سالگرد بابا بزرگ (دلتنگی)

روز چهارشنبه ١٦ آذر روز تولدم و همزمان مصادف با سالگرد فوت بابام بود. اون شب خواب بابام رو دیدم که داره آش رشته میخوره. برای همین پنجشنبه با کمک خاله زیبا و مامانی برای بابا بزرگ یک دیگ آش رشته پختیم و همگی با هم رفتیم بهشت زهرا. دانیال عزیزم، تو بابا بزرگ رو ندیدی. اما بابابزرگ از اون بالا تو  رو دیده و حتما هم خیلی خوشحال شده وقتی دید همه رفتیم سر مزارش و آش خیرات کردیم. دلبند قشنگم، دلم برای باباییم تنگ شده. امیدوارم خدا بابا محسن رو برات حفظ کنه تا مثل من دلتنگ نشی.  
19 آذر 1390