دانیال در اداره مامان
دانیال تا همین چند روز پیش وقتی از مدرسه تعطیل می شد می اومد اداره من. و وقتی که می اومد نه اینکه بشینه و تکلیفش رو انجام بده و یا نه اینکه بشینه و استراحت کنه. حتی ناهار هم نمی خورد. هیجان داشت. به شدت. می خواست فقط بره و با بچه های همکارا بازی کنه. ولو به زور و دعوا. اگر هم خدایی نکرده تو اتاق نگهش می داشتم از پنجره می رفت تو بالکن و همکارا بودن که با جیغ و داد می اومدن سراغم که ای وای الان از بالکن می افته و جنگ اعصابی که من داشتم یک بار هم چنان تو پله ها افتاد زمین که کل ساختمون دورش جمع شدن . بعد از چند دقیقه گریه شدید و جیغ و داد وقتی سر ش رو بلند کرد و دید که چه جمعیتی بالای سرش ایستاده و با نگرانی نگاهش می کنه میخندید. خلاصه...
نویسنده :
مامان دانیال و الینا
10:44