دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 27 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

تولد خودم

تولد مامانی شب تولد من بابامحسن اومد و ما رو برد بیرون. کیک خریدیم تو مرکز تجاری سئول و ونک دور زدیم و برگشتیم خونه. شمع رو.فوت کردیم و تمام   ...
11 تير 1396

شب یلدا 95

شب یلدا95 شب یلدای 95 دعوت بودیم خونه عمه سوری. خیلی خوش گذشت. عمه کرسی گذاشته بود و تمام تنقلات و میوه و غذاهای شب چله رو درست کرده بود. دانیال عین چسب به مبینا چسبیده بود . کلا شب حوبی بود این هم عکسهاش ...
11 تير 1396

یادداشت

الان الینا 2 سال و 2 ماهش تمام شده دانیال هم 7 سالگیش رو به پایان رسونده و من حدود 6 ماهه که مطلبی تو وبلاگ ننوشتم. وقت نداشتن شاید بهانه ایی بیش نباشه که من معتقدم اگه انگیزه وجود داشته باشه آدمی کوه رو جا به جا میکنه. بگذریم تنبلی کردم شاید و استرس و فشار روحی زیادی بابت کلاس اول بودن دانیال داشتم. هر روز چندین ساعت تو شرایط گوناگون دانیال رو پای درس و مشق نگه داشتم و بیشتر از جسمم روحم خسته شد. تو این 6 ماه اتفاقات زیادی افتاده مطمئناً نمیتونم درباره همه چیز بنویسم اما آنچه که مهمه و در عین حال در یادم مونده رو در قالب توضیح عکسهایی که در پستهای بعدی خواهم گذاشت می نویسم.
11 تير 1396

واکسن 18 ماهگی الینا

حقیقت اینه که واکسن 18 ماهگی الینا رو فراموش کردم که بموقع بزنم. انقدر درگیر درس و مدرسه دانیال بودم که به کل از یادم رفته بود. البته مه الینا هم در اون زمان سرما خورده بود و اگر هم می بردمش واکسنش رو باید با تأخیر می زدم. بهر حال با یک ماه تأخیر بالاخره واکسنش رو زدم. بمیرم الهی . خیلی مظلومه. وقتی پاش موقع راه رفتن درد می گرفت و می لنگید به من نگاه درآمیزی می کرد که جیگرم کباب می شد. قبل از زدن واکسن تو مرکز بهداشت محله ...
28 دی 1395

سرزمین عجایب با بابا و مامان

یه روز پاییزی بابا محسن ما رو برد سرزمین عجایب . به الینال  دانیال خیلی خوش گذشت. دانیال اصلا یادش نمی اومد که قبلا هم اومده بود سرزمین عجایب. اما می دونم وقتی بزرگ بشه و وبلاگش رو ببینه می فهمه که تا حالا چندین بار بردیمش سرزمین عجایب   ...
28 دی 1395

کوتاه کردن موی الینا و دانیال

یه روز جمعه بابامحسن تصمیم گرفت که موهای الینا و دانیال رو کوتاه کنیم با ماشین. قبل از آرایشگاه یه سر رفتیم پارک تا آرایشگاه هم در این فاصله خلوت بشه. بعد از بازی تو پارک رفتیم آرایشگاه و موهای هر دو تاشون رو با ماشین زدیم. البته کمی برای زدن موهای الینا پشیمان شدم اما عیبی نداره. بلند میشه دوباره.  الینا طفلک اولش خیلی آروم بود و بعد از چند دقیقه خیلی مضلومانه شروع کرد به گریه کردن. الیته خستگی رفتن به پارک و خواب آلوده و گرسنه بودنش هم مزید بر این گریه بود. در راه آرایشگاه           در آرایشگاه در حال کوتاه کردن مو   بعد از کوتاه کردن مو در منزل عزیز ...
28 دی 1395

سفر زیراب پاییز 95

بابا محسن یه کار اداری داشت که باید می رفت زیراب. به پیشنهاد رئیسش ما رو هم با خودش برد. چهارشنبه شب رفتیم و جمعه ظهر برگشتیم. سفر خوبی بود. دانیال و الینا اونجا دست هم رو می گرفتن و تو چمنا راه می رفتن. یه سگ تو محوطه بود که با ما دوست شده بود. یه سگ هم تو محل بود که دانیال حتی بغلش کرد.  دانیال رو کلا به زور می آوردیم داخل خونه. همش می رفت با نگهبان حرف می زد و به کار کردن کارگر کاشی کار نگاه می کرد.  یه شب هم تو همون زیراب با اینکه هوا سرد بود رفتیم پارک تا بچه ها (مخصوصا دانیال) بازی کنه و بهش خوش بگذره. معمولا تو سفر ها محسن هر چیزی رو که بچه ها و من بخواهیم تهیه می کنه تا بهمون خوش بگذره که خوب دستش هم درد نکنه. موقع...
28 دی 1395