دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

دانیال در اداره مامان

1395/10/28 10:44
169 بازدید
اشتراک گذاری

دانیال تا همین چند روز پیش وقتی از مدرسه تعطیل می شد می اومد اداره من. و وقتی که می اومد نه اینکه بشینه و تکلیفش رو انجام بده و یا نه اینکه بشینه و استراحت کنه. حتی ناهار هم نمی خورد. هیجان داشت. به شدت. می خواست فقط بره و با بچه های همکارا بازی کنه. ولو به زور و دعوا.

اگر هم خدایی نکرده تو اتاق نگهش می داشتم از پنجره می رفت تو بالکن و همکارا بودن که با جیغ و داد می اومدن سراغم که ای وای الان از بالکن می افته و جنگ اعصابی که من داشتم

یک بار هم چنان تو پله ها افتاد زمین که کل ساختمون دورش جمع شدن . بعد از چند دقیقه گریه شدید و جیغ و داد وقتی سر ش رو بلند کرد و دید که چه جمعیتی بالای سرش ایستاده و با نگرانی نگاهش می کنه میخندید.

خلاصه که یه بساطی داشتیم. میگم داشتیم چون چند روزی هست که دیگه میره پیش باباش.

تو مدتی که اینجا می اومد به شدت دوست داشت بره تو محوطه بیرون ساختمون بازی کنه. با پسر یکی از همکارا. یکی دوبار موقع رفتن به خونه شده بود و پیداش نمی کردم. حدود یکساعت گشتم تا پیداش کردم . از ساختمون ما خیلی دور شده بود. من از ترس رو به سکته بودم و وقتی پیداش کردم و نشستم تو ماشین تازه تونستم از شدت استرس و فشاری که بهم اومده بود گریه کنم. اون وقت اون با تعجب به من نگاه می کرد و می گفت مامان چی شده. چرا گریه می کنی.

البته روزهای خوب هم داشتیم. مثلا یه روز که برف اومده بود خودم رفتم از دم سرویس برش داشتم و رفتم باهاش برف بازی کردم. خیلی بهمون خوش گذشت.

یه روز هم باهم رفتیم و برگ جمع کردیم و شکلای مختلف برگ ها می دیدیم

بهرحال می گذرد. این روزها هم چه خوب و چه بد می گذره و فقط خاطراتشه که می مونه

برف بازی من و دانیال

دانیال و الینا و بچه های همکارام موقع رفتن به خونه داخل ماشین های برقی که قراره برای جا به جایی آدمها توی دانشگاه استفاده بشه

یه روز که دانشگاه رو مه شدیدی گرفته بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)