دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 27 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

آرزو (شعر برای نازنین پسرم)

با تمام عشق، قلب و وجودم، این شعر تقدیم تو نازنین پسرم، دانیال (دلم برات تنگ شده مامانی) وقت خوشی ست برای زل زدن به لطافت یک فنجان چای و این همه آرزو را سر ریز کردن . . برای تو یک آرزو: هر چیز بهترینش را برای خودم هزار ( آرزو ): بار دیگر تو بار دیگر تو ... بار دیگر تو (شاعر: آرشاویر) ...
21 آذر 1390

سالگرد بابا بزرگ (دلتنگی)

روز چهارشنبه ١٦ آذر روز تولدم و همزمان مصادف با سالگرد فوت بابام بود. اون شب خواب بابام رو دیدم که داره آش رشته میخوره. برای همین پنجشنبه با کمک خاله زیبا و مامانی برای بابا بزرگ یک دیگ آش رشته پختیم و همگی با هم رفتیم بهشت زهرا. دانیال عزیزم، تو بابا بزرگ رو ندیدی. اما بابابزرگ از اون بالا تو  رو دیده و حتما هم خیلی خوشحال شده وقتی دید همه رفتیم سر مزارش و آش خیرات کردیم. دلبند قشنگم، دلم برای باباییم تنگ شده. امیدوارم خدا بابا محسن رو برات حفظ کنه تا مثل من دلتنگ نشی.  
19 آذر 1390

سفر به فیروزکوه

یکشنبه شب 13 آذر 1390 همراه پسرخاله محمد و خانمش رفتیم فیروزکوه.  توی این سفر دانیال کلی حیونهای مختلف دید مثلاً گاو داید. گوسفند دید. روباه و مرغ و خروس و الاغ و اسب و سگ هم دیدیم.  دانیال توی این سفر یه حرف جدید زد، وقتی که بابایی داشت نوشابه میخورد و اصلا حواسش  به دانیال نبود که هی داره به نوشابه اشاره میکنه خیلی بلند و واضح گفت: نـــــــــــــــــــــــــوشـــــــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه و اینجوری بود که حواس ما رو با خودش جلب کرد و ما از اینکه دانیال انقدر واضح میگه نوشابه کلی خندیدیم. البته دیگه هرچی خودمون رو کشتیم دیگه این کلمه رو تکرار نکرد.  دانیال قبلا کلمات ...
16 آذر 1390

یه عکس از دانیال

دانیال در حالی که رو مبل ولو شده تلویزیون می بینه. فکر کنم از کار رو از بابا جونش تقلید می کنه.   تازه کنترل رو هم میزاه کنارش بعد رو مبل دراز می کشه دیشب دانیال شوخی شوخی دست منو گاز گرفت. خواستم اولش بهش چیزی نگم ولی اوقتی دید عکس العملی نشون نمی دم انقدر دندونش رو رو دستم فشار داد که احساس کردم گوشت دستم داره کنده می شه. اونوقت بود که عصبانی شدم و دعواش کردم و بهش گفتم برو اونور نیا پیش من. دانیال هم که دید هی بهش میگم نیا پیش من و باهاش قهر کردم زد زیر گریه . حالا گریه نکن و کی گریه کن. در این وقت بود که بابا محسن اومد وساطت و دانیال رو آورد جلو و بهش گفت مامانی رو بوس کن ناز کن ببین دستش رو اوخ کردی. دانی هم تند تند من ر...
13 آذر 1390

بعد از چند روز بیماری شدید

دانیال امروز بعد از یه مریضی طولانی و دو روز استراحت کامل تو خونه کنار مامانی کمی حالش بهتر شد و بعد از دو روز غیبت رفت مهدکودک. پسرم چند روز و چند شب تب داشت. دو بار دکتر رفت و داروهاش رو عوض کرد و داروهای قوی تر گرفت. اشتهاش رو کاملاً از دست داده بود و انقدر سرفه می کرد که بالا می آورد. امیدوارم امروز ظهر که میرم دنبالش سرحال باشه. همیشه سالم و سرحال باشی عشق من دوستت دارم جیگر مامان
9 آذر 1390

دانیالم مریض شده

دو سه روزه دانیال سرما خورده. یک ماه پیش واکسن سرماخوردگی هم زده اما نمی دونم چرا هنوز هیچی نشده دوباره سرما خورده. وقتی دانی مریض میشه انگار دنیا رو سرم خراب شده. دو  شبه که دانی شب تا صبح سرفه می کنه. دوشنبه رفتیم پیش دکتر حریری. وقتی به آقای دکتر گله کردم که دانی زیاد سرما می خوره گفت خانم این که بچه اس اگه باباش هم بره مهدکودک بیشتراز این سرما می خوره.   پسر نازم امیدارم زود زود خوب بشی. راستی راجع به دکتر صاحب حریری بگم که این آقای دکتر یک پیرمرده که بالای 70 سن داره و عرب هست. ولی کاملاً به روزه و از همه اخبار و اطلاعات و تحقیقات پزشکی جدید با خبره و  وهزار ماشااله بسیار سرحال. ما خیلی دوستش می داری...
5 آذر 1390

دانیال تازگی چه میکنه

دانیال جدیداً یاد گرفته بگه: ما اِ مَ اِ = مال منه بابا محسن وقتی میخواد بادانی شوخی کنه دست من رو میگیره و به دانیال میگه مامان منه دانیال هم حرص میخوره، با عجله میاد منو میکشه کنار و هی میگه         مامااِ مَ اِ = مامان منه الهی فدات بشم پسر نازم معلومه که من مامان توام جیگرم. فقط مال تو ..... یه کار دیگه که دانیال میکنه اینکه که همش میره سراغ ویترین کمد خودش و هی با اشاره به اسباب بازیهای تو ویترینش اشاره می کنه و انقدر پشت هم میگه مامان مامان مامان.... تا برم  و در ویترین رو باز کنم و اون هرچی میخواد برداره و بریزه و بازی کنه. یا گیر میده بزارمش رو ...
29 آبان 1390

صبح روز برفی 17 آبان 90

چه صبح برفی زیبایی درختهای دانشگاه پر شده از برف و  چه منظره های زیبایی رو درست کرده. دانیال امروز برای اولین بار یک روز برفی رو دید. سال گذشته تو هیچ روز برفی ایی دانیال رو نیاورده بودیم بیرون از خونه. راستی امروز نینی عمع شبنم بدنیا می یاد. یه دختر عمه دیگه.  قدم نو رسیده مبارک باشه عمه شبنم. این روزها سر مامانی حسابی شلوغه و نمی تونم از عشم زیاد عکس بگیرم و سایتش رو بروز کنم. شرمنده پسر نازم. به زودی با عکسای خوشگل و ناز میام و مطلب جدید می نویسم تو سایتت عزیزم. ............ دیشب با دانیال و بابایی رفتیم درکه، خیلی وقت بود بابا محسن ما رو نبرده بود بیرون. دیروز که از خونه مامانی (مامان من) بر می گشتیم به بابا محسن ...
28 آبان 1390