مکافات واکسن 18 ماهگی
"الهی بمیرم مامانی چه دردی کشیدی"
روز پنجشنبه با بابا محسن رفیتم تا دانیال واکسن 18 ماهگی رو بزنه. بعد از زدن واکسن کمی گریه کردی و بعدش هم که سوار ماشین شدیم همش پات رو نشون می دادی و به من می گفتی مامان مامان این چیه؟
تا بریم خرید و برگردیم دانیال تو ماشین خوابش برد و وقتی رفتیم خونه تا 3 ساعت بعد خواب بود اما بعدش .... چشمتون روز بد نبینه. دیدیم دانیال تو خواب ناله می کنه و کم کم گریه کنان بیدار شد. بهش استامینوفن دادم. تب کرده بود و حسابی پاش درد می کرد. دیگه طفلک معصوم نمی تونست از شدت درد پاش رو تکون بده چه برسه به اینکه راه بره.
وحشتناک بود.
تمام پنجشنبه رو تو بغل من بود و هیچ غذایی نخورد. جمعه ظهر وقتی دختر عمه اش رو دید که داره بازی می کنه به هیجان اومد و از جاش بلند شد. تونست کمی با سختی راه بره خلاصه .................
امروز صبح که می اومدیم مهد دانیال تو ماشین خوابش برد آخه دیشب خوب نخوابیده بود. طفلک لابد پاش خیلی درد میکرده. به مهد کودک که رسیدیم از خواب بیدار شد و دو دستی من رو چسبیده بود مدام گریه می کرد که من از پیشش نرم. ریحانه (بخشی) وقتی دید دانیال داره گریه می کنه بدو بدو می رفت برای دانیال اسباب بازی می آورد و بهش می داد تا دانی ساکت بشه. " الهی، چقدر نازنین این دختر". ولی به هر حال دانیال وقتی دید من بلند شدم و دارم میرم حسابی گریه زاری کرد.
خیلی ناراحت کننده اس که وقتی بچه ام به من احتیاج داره نمی تونم کنارش باشم.
عشق من، ببخش مامانی رو که صبح نتونست بمونه پیشت. آخه مجبور بودم برم سر کار. وقتی بزرگ بشی دغدغه های مادر ها و پدرها رو درک می کنی. من رو ببخش. من رو ببخش.
دوستت دارم عزیز یکدانه مادر. اندازه تمام کائنات. خیلی زیاد..........