دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عفونت چشم؛ شکستن سر دانیال (روز مادر)

1392/2/15 9:36
291 بازدید
اشتراک گذاری

دانیال جان،

سه شنبه شب 11 اردیبهشت بود که دیدیم چشمت قرمز شده با چای و گاز استریل چشمت رو شستم و خوابیدی اما صبح بدتر شده بود عفونت کرده بود رفتیم دکتر و بهت دارو داد کمی هم آبریزش بینی و سرفه داشتی. بعد رفتیم مهدکودک . نیم ساعت نشده بود که خاله منظر زنگ زد که یکی دیگه از بچه هاهم مثل دانیال چشمش عفونت کرده یعنی ویروسیه و باید دانیال رو ببرید خونه. بابایی کار داشت خودم اومدم دنبالت و تو حیا مهد با هم بازی کردیم و منتظر شدیم تا بابا محسن بیاد دنبالمون. اون روز روز مادر هم بود و تو مهدکودک جشن می گرفتن. اما ما نمی تونستیم شرکت کنیم. به هر حال بابا اومدو ما رفتیم خونه. سریع غذا درست کردم و خوردیم و خوابیدیم و عصر بیدار شدیم. چشمت بهتر شده بود خیلی بهتر. اون شب رفتیم خونه عزیز . پنجشنبه صبح هم بیدار شدی داروت رو بهت دادم خوردی و دوباره خوابیدی تا نزدیک ظهر. بعد صبحانه دیدی و کارتون نگاه کردی و دوباره خوابیدی. ناهار نخورده بودی بابا محسن اومدو رفتیم خونه مامانی . اونجا ناهار خوردیم هر چند دیگه ساعت 4 عصر شده بود. من خیلی خسته بودم و دراز کشیده بودم . بابایی هم طبقه بالای خونه مامانی رفته بود تا بخوابه. تو و خاله زیبا بازی می کردید یهو صدای افتادن تو اومدو پشت بندش صدای دایی که گفت وای خون. سرش شکسته. نفهمیدم چطوری پریدم چطوری تو رو گرفتم بابایی رو صدا کردم. سرت شکسته بود بدجور. معلوم بود که نیاز به بخیه داره. تو ساکت شدی اما من گریه می کردم. سریع با بابا محسن بردیم بیمارستان کودکان اما اونجا گفتن که بخیه انجام نمی دن و باید ببرید یه بیمارستان دیگه. گفت فیروزگر نزدیکه و ما هم سریع رفتیم بیمارستان فیروزگر. اورژانس. چند تا رزیدنت دیدنت و گفتن حتما بخیه می خواد اما وقتی دیدن ما خیلی حساس هستیم زنگ زدن خانم دکتر از بخش اومد و تو رو دید . گفت زخمش عمیقه و به نظر من بخیه کنید بهتره. البته میشه با چسب مایع هم زد اما این چسب پیدا نمی شه و بعد هم که بگیرید باید بدید یه متخصصی و جراح پوست براتون بزنه. دیگه رضایت دادیم که بخیه بشه. خود خانم دکتر هم لطف کرد و گفت که خودش بخیه می کنه و نمیده رزیدنت ها. رو چشمت گاز استریل گذاشتیم و 3 تا بخیه به زخمت زدن و بعد هم بستنی و آبمیوه و خونه مامانی. طفلک خاله زیبا، مامانی و دایی حسابی ترسیده بودن. هرچند به روی خودشون نمی آوردن اما رنگ به رو نداشتن. دلم براشون سوخت آخه اونا تقصیری نداشتن. دانیال خودش خیلی بازیگوشه و وقتی داشت از این اتاق به اون اتاق می دوید پاش به لبه در گیر کرده و افتاد. بهر حال، امیدوارم این اولین و آخرین باری باشه که سرت میشکنه. توکل بر خدا

راستی دیروز  شنبه اولین باری بود که من بردمت مهد و تو با آرامش خاصی، بدون گریه و با رضایت کامل از بغل من رفتی بغل خاله منظر. با خاله ساناز کلی خندیدیم و گفتیم که ضربه ایی که به سرت خورده کار ساز بود. راستی اگر چشمت نکنم داروهات رو هم خیلی راحت میخوردی دیگه. خودت می گی مامان مزه شکلات قرمزا رو میده و سریع می خوریش. به خدا که یه بار بزرگی از دوشم برداشته شد. هر بار که می خواستم بهت یه دارو بدم غصه عالم تو دلم می نشست از بس که تو نمی خوردی. خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان کسرا
24 اردیبهشت 92 14:37
من تا به حال امکان گذاشتن نظر نداشتم
ولی با نصب موزیلا این مشکل حل شد
امیدوارم دانیال جون همیشه سالم باشن

و دیگه این اتفاقات براش پیش نیاد خیلی ناراحت شدم
ااین گلها تقدیم به دانیال جون


مرسی خاله جون شما خودتون گل هستید. بوس برای شما خاله مهربون