دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

سفر چالوس

1391/4/12 9:27
429 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه تو راه برگشت به خونه با بابا محسن صحبت این بودکه آخر هفته رو چکار کنیم و کجا بریم آخه شنبه هم تعطیل بودیم (بخاطر کنکور). آخر سر تصمیم گرفتیم با خنک شدن هوا همون روز به سم  چالوس بریم. زنگ زدیم به خاله بابا محسن و رفتیم خونه وسایلمون رو جمع کردیم. موقع جمع کردن وسایل دانیال بین پله های بالا و پایین رژه می رفت و تو یه موقعیت که گیر آورده بود و ما سرمون به جمع کردن وسایل گرم بود خاک یه گلدون رو خالی کرد و گل و از ریشه در آورد. خلاصه با عمه شیوا ساعت 7:15 راه افتادیم. اتوبان تهران کرج به شدت ترافیک بود و یک ساعت و نیم تا سر جاده چالوس طول کشید برسیم. دانیال خیلی خوابش می اومد و کلافه بود آخر سر نزدیک تونل کندوان خوابش برد. ما هم اونجا نگه داشتیم که آش بخوریم. بعد از خوردن آش وقتی خواستیم سوار ماشین بشیم که بریم ماشین روشن نشد. شانس آوردیم که یه امداد خودرو همونجا بود و ماشین ما رو درست کرد و راه افتادیم. یه چهل دقیقه هم اونجا معطل شدیم. ساعت ١٢:٣٠رسیدیم چالوس خونه خاله بابایی. تازه شام خوردیم و ساعت 3 خوابیدیم. فردای اون روز صبح دانیال از 7 صبح بیدار شد آخه شب قبل تو ماشین خیلی خوابیده بود. من و بابا محسن که خوابمون می اومد دیگه خل شده بودیم. بالاخره ساعت 8 از جام بلند شدم . ساعت 11 همگی رفتیم مغازه دایی حسن و بعد اداره خاله. پشت پنجره اتاق خاله پرستو ها 8 یا 9 تا لونه درست کرده بودن. خیلی زیبا بود. تو بازار تره بار چالوس یه دوری زدیم و برگشتیم خونه. غروب هم با بابا محسن و دانیال و آقا رحمان و فاطمه دختر خاله بابایی رفتیم دریاحسینی. دانیال از دیدن آب کلی ذوق زده بود. بعدهم که کشتی صبا رو دید لج کرد که بره سوار شه. بالاخره با دیدن کالسه و اسب بیخیال کشتی صبا شد و به پیشنهاد بابایی سوار کالسکه شدیم و یه دور زدیم و برگشتیم خونه. پسرعمو علی اون شب مهمون خونه خاله بودن. اون شب به شب نشینی گذشت و ساعت 3 خوابیدیم. صبح دانیال 8 بیدار شد و ما از ساعت 9 وسایل رو جمع کردیم بریم دریا برای شنا. همگی همراه با مریم دختر عموعلی رفتیم دریاحسینی.دانیال همراه من اومد قیمت خانوما . حسابی آب بازی کرد. هوا بسیار عالب بود. بادخنک. بدون آفتاب. حسابی لذت بردیم. بخاطر دانیل من زیاد شنا نکردیم ولی فکر کنم به دانیال حسابی خوش گذشت. بعد برگشتیم خونه و ناهار و یه خواب طولانی و لذت بخش. بعد از شام هم شب نشینی رفتیم خونه پسر عمو علی و ساعت 1 اونجا بودیم و دوباره تا برگردیم خونه ساعت شده بود 2 و تا دانیال بخوابه 3. از عصر روز جمعه بارون شدیدی تو چالوس می اومد و هوا خیلی خنک و دلپذیر بود. شنبه ظهر من و بابایی و دانیال راه افتادیم به سمت تهران. تونل کندوان رو که رد کردیم ناهار خوردیم و دانیال اونجا کناز حوضچه آب حسابی آب بازی کرد. ساعت 5 رسیدیم خونه و به کارهامون رسیدیم. عمه شهلا هم خونه عزیز بود و از دست نخوابیدن های رادین کلافه.

ره آورد دانیال از چالوس: بعد از برگشت زا چالوس دانیال یاد گرفته بگه:

آشوشت= آبگوشت

گاشوق= قاشق

بوشا= بشقاب

آله= خاله

عسیس= عزیز

ایناها= ایناها

دیدی؟= دیدی؟

بقولا= پرتقال

اولین جملات دانیال:

بابا چی شده

مامان چی شده

بابا بی شام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

محیا یعنی تمام زندگی
12 تیر 91 12:35
خوش بگذره


مرسی عزیزم
مامان صدف
13 تیر 91 9:13
خوبه که از تعطیلاتتون نهایت استفاده رو کردید.


مرسی
مانی محیا
13 تیر 91 10:44
خوبه خوش گذشته.. بمیرم برات سمانه جون که شما اینجور مخواقع میرید زیارتخوش بسعادتت خواهر


مرسی انشااله همیشه به همه خوش بگذره