چهارشنبه 27 اردیبهشت91
چهارشنبه ظهر خاله مهدیه دوباره اومده بود اداره من. ناهار رو با هم تو اداره خوردیم و ساعت 2:30 رفتیم دم مهدکودک دنبال دانیال.
دانیال تا اومدن بابایی کلی بازی کرد بعد هم بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خاله مهدیه رو تا پل مدیریت رسوندیم
خاله مهدیه و دانیال
... بقیه عکسها و مطالب در ادامه مطلب
درسا خانم گل خواهر پارسا
پارسا کوچولو
محیا
دانیال و پارسا
بعد با بابا محسن رفتیم سعادت آباد دفترچه بیمه من رو که تعویض کردیم
دانیال و بابایی جلوی ساختمان بیمه
بعدش هم رفتیم تره بار ملاصدرا میوه خریدیم
بعدش هم رفتیم خونه و بابا محسن رفت به کارهای خودش برسه . دانیال توی بالکن شروع به بازی کرد و من هم خونه رو آماده کردم تا عزیز و مادرجون (مادربزرگ بابامحسن) که میان خونه ما خونه تر و تمیز و آماده باشه.
اون روز عصر عمه شیوا، مادرجون، عزیز و عمه شبنم اومدن خونه ما. بعدش هم من و عمه شیوا و دانیال برای انجام کاری رفتیم بیرون اما دانیال خسته بود و راه نمی اومد من هم مجبور شدم بغلش کنم و یه سربالایی تند رو برم و برگردم. وقتی برگشتم خونه کمر درد بدی گرفتم طوری که هیچ کاری نتونستم انجام بدم و بابا محسن شام رو آورد و برد و ظرفها رو شست.