دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

اومدن هستی

1392/12/20 8:48
241 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب ساعت ٩ شب بود که هستی اینا اومدن خونه عزیز. ما بالا خونه خودمون بودیم و شاممون رو هم خورده بودیم . بابا محسن هم رفته بود جای پارک ماشین رو درست کنه. دانیال با شنیدن صدای همهمه اومدن مهمون بهخونه عزیز دوید تو پله ها و دید که هستی اینا اومدن و بعد از چند دقیقه با هستی برگشت بالا. از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید. هیجان زده بود، وحشتناک. نمی زاشت هستی با من حرف بزنه و تا می دید هستی داره موضوعی رو تعریف می کنه شروع می کرد به حرف زدن با هستی اون هم با جیغ و داد و هیجان. دوست داشت هستی همش به اون توجه کنه. بعضی وقتها وقتی من و محسن هم با هم حرف می زنیم این حالت رو داره. مدام منو صدا می کنه و یه چیز الکی رو شروع می کنه به تعریف کردن با من با اون حرف بزنم نه کس دیگه. خلاصه هستی و دانیال یه نیم ساعتی با هم بازی کردن و بعدش هم عمه شهین با حسام نخودی اومد بالا . بابا محسن هم پایین بود . منو عمه شهین هم سرگرم حرف زدن شدیم و تا بعد از ساعت ١٢ شب مشغول بودیم. . درباره خرید عید و ... . آخه هفته پیش دانیال رو گذاشته بودم خونه مامانم و رفته بودم خریدهامو انجام داده بود. داشتیم می گفتیم چی خریدیم . امسال چه تیپی می زنن بچه ها. محسن با چشمهایی که از شدت خواب آلودگی دیده به زود باز می شد اومد بالا و عمه شهین و هستی و عمه شیوا هم که اومده بود بالا برگشت پایین. دانیال هم به دنبالشون. ده دقیقه بعد دانیال خودش اومد بالا داروش  رو خورد و خوابید. بابا محسن هم که می خواست درجه بخاری رو تنظیم کنه دید که بخاری خاموش شده ، نگو که بچه ها فلکه اصلی گاز رو بسته بودن. بعد از کلی غر غر بابایی بالاخره خوابیدیم. صبح امید نداشتم که دانیال بتونه بیدار بشه و سرحال بره مهد اما خداروشکر تو راه مهدکودک تو ماشین یه چرتی زد و بیدار شد و رفت کلاس خاله منظر.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صدف
19 فروردین 93 11:47
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن روزهایت رنگارنگ سال نو مبارک . . . مرسی گلم سال نو شما و همه دوستان هم مبارک