خونه پسرخاله محمد
پنجشنبه ظهر مثل همیشه رفتیم خونه مامانی. خاله زیبا هم بود. خاله زیبا برای دانیال یه دست بلوز و شلوار و یه شلوار تکی گرفته بود و مثل همیشه ما رو شرمنده خودش کرد. دانیال از 8 صبح بیدار شده بود ولی با تمام خستگیش حاضر نبود بخوابه. تا ساعت 10 شب یک بند بالاپایین پرید و بازی کرد وقتی ازخونه مامانی برمیگشتیم تو ماشین خوابش برد ولی تا خود صبح از شدت پا درد و درل درد و کوفتگی ناشی از خستیگی بیش از حد نالید و نه خودش خوابید و نه گذاشت ما بخوابیم. بابامحسن جمعه صبح کلاس داشت و رفت. من و دانیال هم ساعت 10 بیدار شدیم و کم کم آماده شدیم رفتیم خونه پسرخاله محمد. ناهار اونجا دعوت بودیم. این اولین بار بود که بعد از عروسی پسرخاله می رفتیم خونشون. دست خانومش درد نکنه . طفلی خیلی زحمت کشیده بود. پسرخاله محمد هم یه سری ماشین کوچولو برای دانیال خریده بود که خیلی خوشگل بودن. بعد از ظهر برگشتیم خونه . عمه های دانیال همگی اومده بودن خونه عزیز و بچه ها دور هم جمع بودن . دانیال برگشتنی تو ماشین خوابیده بود و وقتی برگشتیم خونه تا یکی دوساعت خوابید ولی به عوضش تا 12 شب بیدار بود و مطابق معمول با هستی در حال کشمکش بود. هستی هم چون ظهر نخوابیده بود اصلا اعصاب نداشت و مدام گریه می کرد. دایی حسن بابامحسن و زندایی هم دیشب از چالوس اومده بود خونه عزیز. دانیال آخرای شب بود که تو خونه عزیز از رو مبل پرید و بدجوری با سر اومد رو زمین و حسابی گریه کردو سرش هم کمی باد کرد و زخم شد. بمیرم الهی، نفس بچم رفت از بس گریه کرد. به هر حال دیشب هم گذشت. در نهایت دانیال دیشب رو تو بغل من و کنار بابایی خوابید و بعد بردم گذاشتمش تو تختش تا عادت کنه.
چند تا عکس هم روز چهارشنبه از دانیال تو حیاط مهد انداختم
بقیه عکسها در ادامه مطلب
دانیال جان و نیکو جان
اون گوشه هم یه دخمل خوشتیپ به نام رایا خانم گل ایستاده
این هم رایا خانم گل و خوشتیپ و اون گوشه هم محیا جان همکلاسی قبلی دانیال که حالا تو کلاس بزرگتر ها رفته