پنجشنبه 11 خرداد
پنجشنبه ظهر هستی از بیمارستان مرخص شد. حالش خوب بود و فقط گاهی یه تک سرفه هایی می زد. براش یه سک سک خریدم و رفتم خونه عزیز دیدنش. بعد هستی با دانیال اومدن بالا و با هم بازی کردن. اون روز هستی مهربون شده بود و با دانیال دعوا نکردن و بهشون نخودچی کشمش دادم خوردن و بعد هم رفت پایین خونه عزیز.
هستی و دانیال در حال نخودچی کشمش خوردن
بقیه عکسها و مطالب در ادامه مطلب
خانواده بابا محسن اون شب رفتن شمال و مادر بزرگ بابامحسن هم که تا اون روز تهران مونده بود باهاشون رفت. عمه شهین هم قرار شد آخر شب بره خونه عمه شهلا و پیش اون بمونه. ما عصری رفتیم خونه عمه شهلا و قبل از شام برگشتیم. آوا و پرنیان و دیبا هم خونه عمه شهلا بودن.
عکس رادین کوچولو در ششمین روز تولدش
وقتی از خونه عمه شهلا زدیم بیرون دانیال رو بردیم پارک و شام رو بیرون خوردیم. دانیال تو حسابی رستوران شیرین زبونی کرد وصندوق دار مرده بود از خنده و رفت برای دانیال یه توتو آورد. دانیال مدام به صندوق دار می گفت آقا آقا اون هم ی گفت جانم بعد دانیال می گفت آم (غذا) یا می گفت آقا آقا سیمینی (سیب زمینی) یا سوس (سس) خلاصه حسابی خندیدیم و ساعت حول و حوش 12 بود که برگشتیم خونه.