اندر احوال این چند روز
الان چند روزه که دانیال کمی آبریزش بینی داره. من هم دارم درمان در منزل انجام می دم امیدوارم اثر داشته باشه.
از چهارشنبه شب عمه شهین اومده بود خونه عزیز دانیال و پنجشنبه شب هم شام همگی خونه ما بودن. هستی و دانیال انقدر جیغ کشیدن و بازی کردن و همدیگه رو زدن که نگو و نپرس. تا چشم ازشون بر می داشتیم داشتن با هم دعوا می کردن و جغ می کشیدن. جالب اینجاست که طاقت دوری هدیگه رو هم نداشتن و تا ازهم دورشون میکردیم حسابی گریه میکردن. تازه خواب هم هیچکدوم نداشتند. با اینکه هر دو کمی سرما خورده بودن و دارو خورده بودن و خوابشون می اومد اما تا با هم بودن از خواب خبری نبود و تا می تونستن مقاومت می کردن تا بیدار بمونن. خلاصه اعصاب و روان برای هیچکی نذاشته بودن.
جمعه با عمه شیوا و عمه شهین رفتیم جمهوری. خیلی شلوغ بود و من حسابی خودم رو نگه داشتم تا ولخرجی نکنم و چیزهایی که احتیاج نداریم نخرم. البته موفق هم شدم و فقط برای دانیال یه شلوار خریدم. کلی چیز دیگه هم دوست داشتم بخرم اما دانیال به اندازه کافی لباس داشت و واقعا اصراف بود که بخوام بیشتر از این براش چیزی بخرم.