دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

تابستان- رمضان

1393/4/18 10:49
254 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره تابستان شد. ماه رمضان هم رسید. هوا بسیار گرم و طاقت فرساست. ساعات کاری یکساعت کم شده. 2:15 تعطیل میشیم. دانیال تو مهد کمتر از روزهای قبل می خوابه و وقتی میاد خونه بخاطر اینکه ظهر کمتر از قبل خوابیده کلافه اس . اینجور مواقع نمی خوابه نمیزاره هم من بخوابم. وقتی خسته و خواب آلود میشه انرژی منفی بیشتری داره و کارهای عجیب و خطرناک و شیطنت های عجیب انجام می ده.

خلاصه این روزها چند باری حسابی از من کتک خورده. البته دیروز که به هر نحوی بود عصر خوابوندمش و وقتی بیدار شد خیلی سرحال و آروم بود.

تو این دو سه هفته اخیر 3 بار نزدیک بود گم بشه

یکبار تو فروشگاهی که خاله مهدیه هست رفته بود و پشت صندلی ها قایم شد و ما رو حسابی ترسوند بابا و دوستاش همه رفتن تو کوچه های بغل فروشگاه دنبال دانیال می گشتن و دانیال با خیال راحت پشت صندلی قایم شده بود و صداش در نمی اومد. راستش شب قبلش دو بار خواب دیده بودم که دانیال رو گم می کنم و دوباره پیداش می کنم. تعبیر هم شد. آخه خوابهای من معمولاً به واقعیت تعبیر می شه.

بار دوم داشتم می رفتم دکتر . تو یه کلینیک خصوصی. بابا محسن گفت شما پیاده بشید برید داخل تا من جای پارک پیدا کنم. من و دانیال هم پیاده شدیم. تو کلینیک فقط چند ثانیه (در حدی که پول رو از کیفم در بیارم) سرم رو پایین آورده بودم و حواسم به دانیال نبود که دیدم نیست . تمام راهروهای کلینیک رو گشتم. گریه ام گرفته بود. رفتم حیاط کلینیک رو دیدم نبود. دوباره داخل رو گشتم. نبود. برگشت تو خیابون هراسون و گریون دیدم داره باسرعت به سمت مخالف جایی که بودم می دوید. خداروشکر خیابون خلوت بود و از اون فاصله می شد دیدش. دویدم دنبالش و صداش کردم . می گفت دنبال بابا محسن می گرده. خلاصه قلب من بیچاره اومد تو دهنم.

بار سوم بابا محسن ساعت 12 آوردش اداره پیش من. بگذریم که کلی شیطونی کردو آبروی من رو جلوی ارباب رجوع برد، پیراهن نوی همکارم رو هم با ماژیک قرمز خط کشید . من که مشغول تمیز کردن پیراهن همکارام بودم دیدم دانیال نیست فکر کردم تو اتاق همکارامه. داشتم دنبال دانیال می گشتم که بابا محسن زنگ زد گفت ساعت 2 شده نمیای؟ گفتم دانیال نیست بزار پیداش کنم. فکر کنم رفته طبقات دیگه. بابا محسن هم گفت چی می گی دانیال رو من تو محوطه دانشگاه پیداش کردم. نزدیک تعاونی و ...

خلاصه که اون رو دانیال از اداره من رفته بود بیرون و رفته بود سمت تعاونی. بابا محسن هم تصادفا دانیال رو دیده بود و بیچاره شاخ هاش دراومده بود که این بچه بدون من اونجا چه می کنه. دانیال رفته بود سر یخچال و چند تا بستنی برداشته بود و تو سبد انداخته بود و بابا محسن هم هاج و واج نگاهش می کرد. بعد داشته میومده بیرون  که بابا محسن به نگهبان اشاره کرده دعواش کنه . بعد هم به زور بابا محسن عذر خواهی کرده اومده بیرون و سوار ماشین شده. اون روز بابا محسن خیلی دعواش کرد و. دانیال از اونجایی که خیلی یه دنده اس گریه نکرد ولی بغض داشت که تو بغل من در راه خونه خوابش برد. دلم براش سوخت ولی واقعا کارهاش خیلی خطرناک شده و باید کمی باهاش جدی باشیم. چه میشه کرد، بخاطر خودشه.

دیروز با یه مشاور تلفنی صحبت کردم می گفت شما برای دانیال خیلی اسباب بازی و خوراکی می خرید واسه همینه که خیلی احساس قدرت بهش دست داده و فکر می کنه همه چیز رو هر وقت که بخواد بدست میاره

راست میگفت فقط تو یکی دو هفته اخیر بابا محسن براش یه اسکوتر ، یه سری وسایل خاک بازی، لباس جدید و خلاصه هرچی که خواسته بود خریده بود. هربار که خواسته بود رفته بود مغازه و خوراکی هرچی که دلش بخواد برداشته بود. الان دو روزه که هرچی گریه می کنه مغازه نی برمش و باید همون خوراکی هایی که تو خونه داره رو استفاده کنه.

در صورت انجام کار بد هم تهدیدش کردم که میزارمش تو دستشویی و در رو می بندم. البته هنوز در حد تهدیده و امیدوارم کار به اونجا نرسه.

بهرحال این روزها گرمای هوا، بی خوابی خودم و دانیال، ماه رمضان و شیطنت های دانیال و بریز و بپاش هاش کلی روند رندگیمون رو عوض کرده.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مانی محیا
18 تیر 93 11:48
آخی. باورم نمیشه فاطمه. دلم میخواست اون لحظه کنار تعاونی و شاهد صحنه بودم. مگه میشه؟؟؟؟دخترا هیچوقت ازین کارا نمیکنن... خیل یباحالی دنی...
هنرمند
27 تیر 93 9:53
به بچه ها یاد ندهید ثروتمند باشند........به بچه ها یاد بدهید خوشحال باشند تا وقتی بزرگ میشوند...ارزش چیزها را بدانند نه قیمتشان را سلام و عرض ادب با افتخار دعوتی
شیواجونی
29 تیر 93 8:45
سلام وب عالی داریدبه من هم یه سر بزن
عاطفه
31 تیر 93 2:41
فاطمه جون من برا این پستت کامنت گذاشته بودم،نیومد؟؟؟؟؟!!!! مواظب دانیال جونمون باشید خطرناک شده فاطمه جون ادرس وبمو گذاشتم برات خوش حال میشم بیای پیشم دانیال خوشملـــــــــــــــمو ببوس