دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عوض شدن کلاس دانیال -برنامه عمو قناد و تولد ریحانه- روز خانواده

1391/9/7 9:11
336 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ک رفتم دنبال دانیال خاله ساناز منوکشید کنار و گفت که دانیال کلاسش عوض شده. خیلی تعجب کردم و دلیلش رو خواستم. گفت که تعداد کلاس خاله بهاره و خاله مرضیه زیاد بوده و اونها مجبور شدن یه کلاس اضافه درست کنن. یه کلاس بین دو نیم تا  سه ونیم ساله ها. اما نمی دنم چرا از کلاس خاله بهاره فقط دانیال و سپهر رفتن تو اون کلاس. اگر قرار بود بچه های بزرگتر برن خوب بچه های از دانیال بزرگتر هم بودن. تازه دانیال خوب هم حرف نمی زنه. هنوز جمله بندیش خوب نشده و حرف زدنش نیاز به مترجم داره. اون روز خاله ساناز گفت ما حواسمون هست و نمیزاریم بهش بد بگذره و ...خلاصه با ناراحتی به خاله ساناز گفتم که ببین تا حالا هرچی شده من چیزی نگفتم. اون جریان خاله نازی و ... هم که شد من چیزی نگفتم من بچه ام رو به خدا سپردم ولی اگر دانیال تو این کلاس با ناراحتی بره و کلاسش جدیدش رو دوستنداشته باشه باید برش گردونید به کلاس خاله بهاره . دانیال هنوز 2 سال و 5 ماهشه و بچه های از اون بزرگتر تو کلاس خاله بهاره موندن و شما دانیال رو فرستادید.

بگذریم. دانیال که به ظاهر میگه خاله مرضیه خوب و دوسش دارم. امیدوارم همینطور باشه

پنجشنبه عمو قناد و بچه های جمعه بازار اومده بودن دانشگاه برای جشن دانش آموزان ممتاز کارمندان و هیات علمی. معاون ما که بچه هاش ممتاز بودن نمی خواست بیاد و کارت دعوتش رو به ما داد.

من همراه با دانیال، بابامحسن، عمه شبنم و عمو مجید و ریحانه به برنامه عمو قناد اومدیم. راستی اونروز یعنی 18 آبان روز تولد ریحانه هم بود. تولد یکسالگیش. ریحانه جون تولدت مبارک.

دانیال اولش گرسنه بود و کلی جیغ و داد زد و بیسکوئیت خواست و بابامحسن رفت براش خرید . بعد کلس جیغ و گریه زاری کرد که بره پیش عمو قناد روی سن. هرکاری کردیم تا بشینه روی صندلیش اما بالاخره دو بار از دست ما در رفت و دوید رفت روی سن. من که اصلا روم نمیشد برم بگیرمش بابامحسن هم غرغر کنان از دست من که نتونستم دانیال رو نگه دارم رفت و دانیال رو آورد پایین. اما در کل شب خوبی بود. بازیگران جمعه به جمعه بسیار زیبا و با تبحر بازی کردن و شب لذت بخشی رو داشتیم. برنامه ساعت 11 تمام شد و برگشتیم خونه و شام خوردیم. دانیال هم از بس بیسکوئیت خورده بود ترش کرده بود و گلاب به روتون بالاآورد. بعد هم خوابید.

دیروز جمعه ظهر عزیز و عمه شیوا و بابابزرگ از چالوس برگشت و دانیال حسابی باهاشون خودش رو مشغول کرده بود. دیروز تو خونه خیلی کار داشتیم و حسابی به تمیزکار یخونه مشغول بودیم. برای همین شب از شدت خستگی خیلی زود خوابیدیم. البته منظور م از خیلی زود ساعت 10 بود

امروز هم روز خانواده اس. من و بابا محسن ظهر ساعت ناهار با هم رفتیم تجریش و ناهار رو با هم بیرون بودیم . جای دانیال عزیزم خالی. انشاالله از سال دیگه در چنین روزی همه با هم میریم بیرون و روز خانواده رو جشن می گیریم. البته امروز هم از همون غذایی که خوردیم برای دانیال هم آوردیم تا در خوردن این غذا شریک باشیم.

روز خانواده بر همه خانواده ها مبارک

همیشه شاد و خوشبخت و سلامت باشید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مانی محیا
24 آبان 91 10:09
عزیزم خاله مرضی فوق العادست. اما خواست بره. دعا کن بمونه به دانی هم خوش میگذره. خاله منظر هم هست. اونهم تو یاددهی استاده..


آره انشالله که بمونه. تغییر رفتار دانیال تو همین چند روزه محسوس بوده
عمه زینب دانیال
28 آبان 91 23:35
عزیزدلم.مامانش ازطرف ما پسرگلو ببوس
به ماهم سربزنید.


مرسی گلم. شما هم دانیال عزیز رو ببوس