یکشنبه 14 خرداد
از صبح که بیدار شدیم صبحانه خوردیم و وسایل رو جمع کردم و بابا محسن ما رو رسوند خونه مامانی و خودش رفت دنبال کارهاش و قرار شد شب بیاد دنبالمون. ظهر رسیدیم خونه مامانی و دانیال حسابی تو حیاط بدو بدو کرد و با دایی غلام توپ بازی کرد و دنبال گربه ها دوید و با دایی حیاط رو شست و جارو کرد و خلاصه هرکاری که دوست داشت انجام داد. بعد حسابی یه ناهار مفصل خورد و خوابید.
عکس از یکی از شیطونی های دانیال
بقیه عکسها و مطالب در ادمه مطلب
اینجا خاله مهدیه به سر دانیال گیره زده و ازش عکس گرفته
ساعت 11 شب بابا محسن اومد دنبالمون و رفتیم خونه. نزدیک خونه بابایی پیشنهاد خوردن آبمیوه داد و و رفتیم آبمیوه خوردیم. دانیال بستی قیفی دید و خواست براش خریدیم اما زیاد نخورد. بعد دید که یه بچه دیگه داره بستی میخوره و مثل نخورده ها بهش نگاه می کرد که صاحب مغازه براش یه بستی دیگه داد. هرچی گفتیم که همین الان خورده و نمی خواد قبول نکرد و بستنی رو داد به دانی. هرکاری کردیم دانیال بستنی رو نخورده نشد و دانی هم تا جایی که تونست خورد اما خوشبختانه وسطهای خوردن، بستی از دستش افتاد و دانیال رضایت داد که بیخیال بستنی بشه. آخه واسه گلوش هم زیاد خوب نبود.