دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 23 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عکس - اولین دیدار من و الینا

این عکس زمانی که تو اتاق عمل الینا رو آوردن تا من ببینم. اصلا حالم خوب نبود و داشتم از حال می رفتم. طوری که بعد از اون صحنه دوساعت بعد بهوش اومدم بقیه عکسها در ادامه مطلب   کارت مشخصات الینا     ...
5 آبان 1394

عکس از آخرین روزهای تنهایی دانیال

عکس های دانیال در روزهای آخر که تنها بود و هنوز خواهر نداشت     ... 4 فروردین خونه عمه شهین  عید دیدنی روز قبلش با عزیز اینا رفته بودیم هشتگرد عید دیدنی اونا صبح زود رفتن چالوس ما تو راه برگشت از هشتگرد راهمون رو کج کردیم و رفتیم جاده چالوس اونجا تو یه رستورانی که پاتوقمونه ناهار خوردیم. خیلی هم جاده ترافیک بود 4 فروردین بود که دایی غلام و زن دایی اومدن تهران و تا 20 فروردین پیش ما بودن 9 فروردین 94 تولد دایی غلام دایی جون تولدت مبارک   ...
5 آبان 1394

6 ماه گذشت و من برگشتم سرکار

انقدر وقت و همت نکردم بیام  پست بزارم تا 6 ماه از تولد الینای عزیزم گذشت و اومدم اداره. الان یک هفته است که الینا رو میزرام مهدکودک. خدای مهربون رو شکر که الینا تو مهدکودک ناراحتی نمی کنه دانیال جان هم به خیر و خوشی داره میره پیش دبستانی (البته تو مهدکودک). ساعت 10 که واسه شیر دادن الینا رفتم مهدکودک الینا بازیگوشی کردو  شیر نخورد. وقتی اینطوری میشه دلم میگیره. الان هم با خاله سمیه حرف زدم گفت سوپ خورده و خوابیده. چهارشنبه الینا کمی تب کرد . از مهد یکسره بردمش دکتر فاتحی گفت چیزیش نیست . تبش هم تا صبح پنجشنبه خوب شد. واکسن 6 ماهگی الینا رو یادم رفته بود که آخر هفته هم بخاطر تبی که کرد نزد و قراره آخر این هفته واک...
25 مهر 1394

تولد الینا

بالاخره روز 19 فروردین 94 ساعت 10 و 52 دقیقه الینای نازنین بدنیا اومد. اون شب شب تولد حضرت فاطمه سلام الله هم بود. اون روز صبح زود همراه بابا محسن و عمه شیوا رفتم بیمارستان. قرار بود مامانی اینا خودشون بیان. دانیال هم پیش عزیز مونده بود. بعد از طی کردن مراحل اداری و پزشکی بالاخره الینا بدنیا اومد. تو اتاق عمل استرس زیادی داشتم  و بخاطر فشار و دردی که به قفسه سینه ام وارد شده بود بهم مسکن بسیار قوی زده بودن. طوری که وقتی الینا بدنیا اومد و صورتش رو به صورتم چسبوندن داشتم از حا ل می رفتم. تا ساعت 13 و 30 تو ریکاوری بودم و بعد هم که رفتم به بخشبا فاصله زمانی کمی دوباره درد و درد و درد. مسکن زدن و من دوباره تا 8 شب خوابیدم. همه اومده بودن م...
5 خرداد 1394

سپری کردن اخرین ساعات از خانواده سه نفره

امروز نوزدهم فروردینه ساعت 2 و سی دقیقه نیمه شبه. صبح ساعت 6 باید برم بیمارستان تا الینا کوچولو عضو جدید خانوادمون رو بدنیا بیارم. دانیال پیش عزیزش میمونه و عمه شیوا و بابا محسن با من میان بیمارستان. خاله جمیله تازه از مشهد رسیده تهران و الان خونه مامانی هستن. خاله زیبا فردا از راه محل کارش میاد بیمارستان . همینطور مامانی. دایی و خاله مهدیه و زن دایی تکتم که اون هم عضو جدید خانواده مامانی اینا شده.  این اواخر به وبلاگ دانیال زیاد سر نزدم از اتفاقات اسفند ماه به این ور فقط همین قدر بگم که دایی غلام وقتی با مامانی مشهد بود تصمیم میگه بره خواستگاری و به یاری خدا با زن دایی تکتم که بسیار شایسته و خانمه عقد میکنن و دایی غلام کارش رو به مشه...
19 فروردين 1394