دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

14 و 15 اردیبهشت

1391/2/17 9:55
357 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه تا عصر خونه عمه شهین موندیم بعد ازناهار با بدبختی دانیال رو کمی خوابوندم هستی هم رفته بود خونه عزیزش که بعد از یکی دو ساعت برگشت. موقع اومدن به تهران عمه شهین و هستی هم با ما اومدن.  ما اون شب شام خونه مامانم بودیم. پسرخاله محمد و همسرش هم بودن.

دایی و زن دایی بابا محسن مادربزرگش رو برای عمل آب مروارید چشم آورده بودن تهران و خونه مادر بابا محسن بودن و قرار بود جمعه صبح برگردن که برگشتن.

جمعه تولد بچه دوستم بود. دانیال از 7:30 صبح بیدار شد. من کلی کار داشتم. یه سر رفتیم خونه عزیز دانیال و مادربزرگ بابایی رو سر زدیم و دایی و زن دایی بابایی رو که با عرفان پسرشون اومده بودن راهی کردیم . بعد برگشتیم بالا ناهار درست کردم و کارهای خونه رو انجام دادم. دانیال بدون اینکه ناهار بخوره خوابید. ساعت 2:30 بابا محسن اومد ناهار خورد و یه چرت زد و من هم آماده شدم بریم تولد. دانیال رو با بدبختی ساعت 3:30 عصر بیدار کردم بهش ناهار دادم و لباس پوشوندم و راهی خونه دوستم شدیم. 

اونجا دانیال کلی شلوغ کاری کرد آخه تقریباً ازهمه کوچک تر بود. کلی هم نانای کرد به اضافه اینکه هر چی دلش خواست حله حوله مثل چیپس و پفک و پفیلا و آب میوه و کیک و میوه و ... خورد.

 راستی یه شعبده باز آورده بودن که برای بچه ها شعبده بازی کنه. در کل غیر از خستگی ایی که بخاطر دنبال دانیال دویدن داشتم بهم خوش گذشت مخصوصاً اینکه دوستم رو خیلی وقت بود ندیده بودم.

دانیال تو تولد

دانیال تو تولد

دانیال اینجا دیگه خودش رفته رو تخت افتاده آخه انقدر اینو و اونور کرده دیگه نا نداره . بچه داره از حال میره

دانیال تو تولد

دانیال تو تولد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)