دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 12 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

بیماری مامانی

1394/9/24 9:35
219 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه دو هفته پیش بود یعنی یک روز بعد از روز اربعین.  11 آذر بود روز تولد پدر بزرگ دانیال . عمه شیوا برای تولد باباش کیک خریده بود و من هم شام کتلت درست کرده بود و قرار بود یه تولد کوچیک بگیریم که دقیقا زمانیکه میخواستیم سفره پهن کنیم خاله جمیله و خاله مهدیه زنگ زدن که مامانی حالش بده . بعله مامانی جون من سکته ناقص قلبی کرده بود . خاله مهدیه بیهوش تو راهروی خونه پیداش کرده بود و زنگ زده بود اورژانس. فشار خون  و قندش وحشتناک بالا بود. ساعت 9 شب بود. من و بابا محسن زودتر از اورژانس رسیدیم بیمارستان. مامان بهوش اومده بود. من 12 شب برگشتمخونه اما بابامحسن پیش خاله مهدیه تو بیمارستان موند. خیلی ترسیده بودیم. مامانی فردا عصر مرخص شد ولی قرارشد برای ام آر آی و بقیه آزمایشها بره که در همین اوصاف و احوال که خاله زیبا هم اومده بود بیمارستان، دایی غلام اینا رسیدن تهران و تصمیم گرفتن که مامانی برای بقیه درمان بره مشهد. اونجا خونه خاله جمیله تنها نمی مونه و به کارهای پزشکیش هم رسیدگی می کنن. الیته اینجا ام آر آی رفت و بعد با هواپیما راهی مشهد شد. بماند که سفرش خطرناک بود و نباید با اون حالش سوار هواپیما می شد و وقتی رسیده بود مشهد دوباره هم فشار و هم قندش بطرز وحشتناکی بالا رفته بود ولی ازاونجایی که برف جاده ها رو قفل کرده بود و همه مردم تو جاده ها گیر کرده بودن تصمیم بر اینشد که با هواپیما بره که رفت. دایی غلام اینا هم با هر زحمتی بود ما ماشینشون رفتن و بالاخره بعد از دو روز تو راه موندن رسیدن مشهد. من این سری اصلا نتونستم دایی و زن دایی رو ببینم. از بس گرفتار مریضی بجه ها بودم. 

خلاصه بگم که مامانی رفت مشهد واونجا رفت دکتر و دکتر گفت که بیماری قلبش قدیمی هست و چه جوری تا حالا متوجه نشده و خطر از بیخ گوشش رد شده. دیروز مامانی آنژیو کرد که یکی از رگ های قلبش هنوز باز نشده و دارو باید بخوره و به خودش برسه و قندش رو کنترل کنه و ....

ان شاالله هر چه زودتر صحیح و سالم برگرده تهران و ببینیمش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)