دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 12 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

سفر چالوس اوایل مهر94

1394/8/23 10:16
432 بازدید
اشتراک گذاری

اول مهر بود روز چهارشنبه، بعد از مدتها  (یعنی حدود یکسال و نیم ) بالاخره تصمیم گرفتیم بریم چالوس. عمه شیوا و عزیز سه هفته ایی بود گه چالوس بودن. ما بعدازظهر روز چهارشنبه بعد از کلی بریم و نریم کریدن های بابا محسن بالاخره راه افتادیم. خیلی ترافیک بود از خود تهران گرفته تا چه برسه به جاده کندوان و ... ساعت 1 نصف شب رسیدم خونه خاله خاتون. روز عید قربان بود. یه سری رفتیم رادیو دریا

خاله خاتون و عمه شیواو دخترخاله بابامحسن فاطمه هم بودن اونجا یه دوری زدیم و برگشتیم خونه خاله و ناهار خوردیم و شب خاله خاتون عروسی دعوت بود عمه شیوا هم رفته بود خونه عمو علی . من و بابامحسن و بچه ها رفتیم بیرون سمت نوشهر و یه دوری زدیم و برگشتیم خونه خاله خاتون پیش عزیز و مادرجون.

جمعه نهار خونه دایی حسین بودیم بعد از ناهار و خداحافظی رفتیم پاشاژ الماس . عمه شیوا هم بود یه دری زدیم و  خرید هم کردیم جمعه شب خونه دایی حسن بودیم. از وقتی دخترش بهار بدنیا اومده بود قسمت نشده بود بریم خونشون. شنبه ظهر رفتیم خونه دایی کیا. اونجا بعد از ناهار حسابی تو حیاط شلوغ بازی کردیم و عکس گرفتیم و خندیدیم.

عصری با عمه شیوا و بابامحسن رفتیم بازار چالوس و خرت و پرت خریدیم و گشتیم. بعد خونه پسرعمو محمد سرزدیم و شام هم رفتیم خونه عمو علی. دانیال اونجا حسابی کدخدایی کرد. طفلی مریم هرچه دانیال می خواست بهش نه نمی گفت. عمو علی هم که بچه دوست و حسابی به دانیال حال دادن. شب اونجا خوابیدیم و صبح هم راه افتادیم اومدیم تهران. از جاده کندوان اومدیم و بعد از سمت جاده دیزین

توماشین اینا همش بغل من بودو منحسابی دست و بالم درد گرفته بود 

راستی چالوس که بودیم خاله خاتون می خواست بره مشهد یعنی 5 مهر. بابامحسن هم تصمیم گرفت که واسه من و دانیال و الینا بلیط هواپیما بگیره ما هم با خاله بریم مشهد و اونجا بریم خونه خاله جمیله. ولی بلیط پیدا نکرد و برگشتیم تهران

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)