بستری و دوری از دانیال
11 بهمن وقت سونوگرافی داشتم. مرخصی بودم. ظهر هم رفتم مطب دکتر خودم و بعد هم باید میرفتم پیش دکتر غدد. مطب دکتر خودم خیلی شلوغ بود اما خانم منشی کمکم کرد و منو زودتر فرستاد تو. خانم دکتر گفت بچه خوب وزن نگرفته و بهم تا آخر هفته استراحت مطلق داد تا میزان رشد جنین رو بسنجه و برای 26 بهمن هم یه سونو رنگی برام نوشت. بعد رفتم مطب دکتر غدد. وقتی دید میزان قند خونم کنترل نشده و با بالا و پایین رفتن قند ممکنه به بچه شوک وارد بشه منو تو بیمارستان بستری کرد. اون شب تو خونه عزیز برای عمه شیوا تولد گرفتیم. عمه شهین و شهلا و شبنم هم بودن. از روز یکشنبه بیمارستان بستری شدم. صبح روزی که می رفتم بیمارستان خیلی گریه کردم. نگران دلتنگی دانیال بودم. در طول بستری بودنم نه با دانیال تلفنی حرف زدم و نه دیدمش. شبها از دلتنگیش گریه می کردم و برای یه لحظه دیدنش لحظه شماری می کردم. در نهایت اون روزهای بد هم گذشت و برگشتم خونه. میزان انسولینی که باید بزنم بیشتر شده و یه رژیم دیابتی هم دارم که اگر رعایتش نکنم بلافاصله قندم بالا میره.
از دیروز برگشتم اداره. دانیال صبح به سختی رفت مهد. طفلک از من جدا نمیشد. فکر می کرد من باز هم میرم و نمیام. آخر بهش گفتم پیش خانم سیفی بشین تا من بیام دنبالت. در نهایت راضی شد. امروز هم به سختی رفت. البته زحمت راضی کردن امروزش با بابامحسن بود و خاله سهیلا.