صورت دانیال و آبگوشت
مدتیه که عمه شهلا بخاطر کمردردش اومده خونه عزیز تا کمی بهتر بشه. این روزها بیشتر میریم خونه عزیز. دیشب هم رفته بودیم. قبل از آمده شدن شام دانیال گرسنه شد و غذا خواست. من هم براش آب گوشت شب قبل رو گرم کردم و ریختم تو کاسه و براش نون خرد کردم. دانیال روبروی من نشسته بود و منتظر بود تا غذاش سرد بشه. در همین موقع دانیال تو یک حرکت عجیت غریب خواست خودش رو جا به جا کنه که با صورت رفت تو کاسه آبگوشت. من چنان جیغی کشیدم که همه از جا پریدن. قلبم داشت میومد تو دهنم. فکر کردم صورت بچه سوخت. سریع صورتش رو با دستمال پاک کردم و سریع صورتش رو شستم. خوشبختانه آبگوشت کمی سرد شده بود و صورت دانیال نسوخته بود. فقط کمی ترسید. خدا یا شکرت. اما تا یک ساعت بعدش هم من حالم بد بود. بدجور ترسیدم. همون موقع خبر فوت دومین دانش آموز مدرسه شین آباد رو در اثر آتش سوزی شنیدم. واقعا دردناک بود. بیچاره اون خانواده ها چطوری میخوان با این غم کنار بیان. خدایا به عظمتت قسم به خانواده بچه های از دست رفته صبر و به بچه های آسیب دیده شفای عاجل اعطا بفرما.