ادامه بیماری
چهارشنبه ساعت ١:٣٠ رفتم مهدکودک دنبال دانیال. خاله ها گفتن داروش رو نخورده و وقتی از خواب بیدارش کردن که دارو بهش بدم زده دارو رو ریخته و دوباره خوابیده. وقتی من رفتم هنوز رو تشک دراز کشیده بود ولی بیدار و ساکت بود. با دیدن من بغضش ترکید و حالا گریه نکن و کی گریه کن. تب داشت. تا ساعت ٢ یک بند گریه کرد. بهش همونجا تو مهد بهش شیاف استامینوفن زدم و خواستم داروش رو بدم بخوره که نخورد و دارو رو مقنعه من ریخت. انقدر گریه کرده بود که توجه همه مامانها به ما جلب شد و حالش رو می پرسیدن. به زور بیرون مهد کمی آرومش کردیم و مامان ریحانه از انگورهای ریحانه یه شاخه داد به دانی و دانیال همش رو خورد. بعد آدرس یه دکتر فوق تخصص رو از معاونمون گرفتم و عصری با بابا محسن دانیال رو بردیم اونجا. دانیال یه چرتی زده بود و بهتر ولی هنوز تب داشت. ساعت ٥ یه شیاف دیگه بهش زدم ولی تو مطب دکتر (ساعت ٦) طبش باز هم ٣٩ بود. موقع معاینه هم انقدر گریه کرد که نگو. به دکتر گفتم که دانیال اصلا دارو نمی خوره و ... دکتر براش آزیترومایسین نوشت که فقط یکبار در روز باید بخوره و یه قرص که اون هم روزی یک عدد بود. خدا رو شکر. چون اگر داروهاش زیاد بود من می نشستم و همونجا گریه میکردم. آخه برای هر شربت پدرم در میاد تا بهش بدم بخوره و هر دارو حدود نیمن ساعت وقت و انرژی من رو می گیره.
دکتر گفت اگر باز هم دیدی دارو هاش رو نمی خوره یا تبش تا شنبه قطع نشده باید بیمارستان بستری بشه تا از طریق تزریق بهش دارو بدیم. و براش عکس و آزمایش نوشت که اگر تبش قطع نشد باید انجام بدیم. الحمدلله تبش از دیروز (جمعه) قطع شده ولی اصلا غذا نمی خوره و علی رغم اینکه مدتی بود می می نمی خورد الان به گذشته بازگشت زده و داره می می خوره. امیدوارم زودتر حالش خوب بشه با هر بار مریضی دانیال من کلی روحیه و انرژی از دست می دم.