دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

از سه شنبه 23 تا 27 خرداد

1391/3/28 10:17
1,345 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه 23 خرداد اومده بودم اداره و دانیال تو خونه پیش عزیز و عمه شیوا مونده بود. صبح ساعت 7 بهش شیاف استامینوفن زده بودم و نوبت بعدی شیافش ساعت 11 ظهر بود که سپرده بودم براش بزنن. تا ظهر زنگ نزدم خونه کا مبادا دانیال خواب باشه و از صدای تلفن بیدار بشه. ساعت 12 از اداره زنگ زدم خونه و عزیز که در حال عوض کردن پوشک دانیال بود گوشی رو داد به دانیال تا باهاش حرف بزنم. دانیال با شنیدن صدای من انقدر زجه زد و گریه کرد که هیچکی حریفش نبود. نفسش دیگه بند اومده بود و من هم پشت تلفن گریه می کردم. عجب اشتباهی کردم که تلفنی باهاش حرف زدم. بیچاره بچه با اون تب داشت خودش رو می کشت.

تلفن رو قطع کردم و گریه کنان به بابا محسن گفتم من رو ببر خونه و راه افتادم . تمام راه تا خونه رو گریه کردم و بابا محسن هم با سرعت نور من رو رسوند خونه. دانیال تب داشت و عزیز هنوز شیافش رو نزده بود. خودم براش شیاف استامینوفن رو زدم و بهش شیر دادم. ساعت 3 بابا محسن جواب آزمایش خون دانیال رو گرفت و اومد دنبالمون تا بریم مطب دکتر زندیه . تو مطب دانیال تب نداشت و حسابی شیطنت کرد. چون بخاطر استامینوفن خوابش می اومد حسابی کلافه بود.

بالاخره دکتر جواب آزمایش رو دید و گفت که یه نوع عفونت تو خونش هست و معمولاً این نوع عفونت از راه خوردن میوه های تابستونی وارد بدن میشه. در ضمن گفت دانیال کم خونه و معلومه که این کم خونی سابقه داره ولی تا عفونت از بدنش بیرون نرفته نمی شه برا ی کم خونیش کاری کرد. خلاصه برای دانیال آمپول سفتریاکسیم نوشت و گفت که در یه جای معتبر مثل بیمارستان این تزریق رو انجام بدید.

من هم به بابا محسن پیشنهاد دادم کهبریم بیمارستان علی اصغر تا اونجا تزریق انجام بشه. چون اونجا در تزریق کودکان حرفه ای هستند. رفتیم اونجا اما گفتن دکتر بیمارستان باید نسخه رو تأیید کنه. رزیدنت نسخه رو تأیید نکرد با دکتر فوق تخصص خود بیمارستان تماس گرفتن اون هم پیشنهاد نکرد و گفت که دانیال با این وضعیتی که داره نمی تونه این تزریق رو تحمل کنه. بالاخره  متخصص بیمارستان و رزیدنت و دکتر زندیه با هم تلفنی صحبت کردن و هر سه تصمیم گرفتن که به دانیال سفیکسیم + زینک پلاست بدن و برای درمان کم خونی بعداً اقدام کنن.

خوشبختانه دانیال از اواخر همون شب تبش قطع شد و با خوردن دارو هر روز بهتر می شد. دیگه تهوع نداشت و هرچند خیلی خیلی کم ولی غذا می خورد (درحد یک یا دو قاشق ) از روز پنجشنبه صبح خیلی بهتر بود و سرحال شده بود. ما هم روز جمعه براش تولد گرفتیم.

امروز هم دانیال رو آوردیم مهدکودک. صبح که بابا محسن دانیال رو برد مهد تحویل داد و برگشت گفت که کلاس دانیال عوض شده و باید بره یه کلاس بالاتر و من خیلی نگران شدم. وقتی اومدم اداره زنگ زدم مهد و حالش رو پرسیدم و خاله ساناز مطمئنمکرد که حال دانیال خوبه و داره بهش خوش میگذره. امیدوارم همین طوری باشه.

چند تا عکس از تولد دانیال گرفتم که سر فرصت میزارم تو وبلاگش. امروز واقعاً سرم شلوغه به اضافه اینکه بعد از چند روز مرخصی برای بهبود دانیال باید به رئیسم جواب پس می دادم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان کسرا
28 خرداد 91 10:18
انشالله که گل پسرت تندرست و سالم باشه

خوشحال شدم که حالش خوب شده




مرسی خاله مهربون. نمیدونم چطوری از شما دوستان خوب تشکر کنم. من رو شرمنده محبتتون کردید عزیزم